۱۳۸۴-۰۶-۰۶ | ۱۲:۵۴ قبل‌ازظهر
تانيا

امروز اولين روز تعطيلي من در شغل جديد بود.

سعي ميكنم ادبي ننويسم تا بعد ها متوجه بشم چي گفتم.

حدود 10 دقيقه وقت دارم تا خودم رو به روزمرگي برسونم و برم واسه مسواك و مكان.

من همون آدمم؟

اونقدر اتفاق اينجا افتاده كه نميتونم چيزي بنويسم بهتره بگم خفه كردم.

مثلا آشنا شدن با تانيا و افكار و شخصيت عجيبش.

راستش نميخواستم الان راجع بهش چيزي بنويسم ولي شد ديگه.

كسي كه عميق فكر ميكنه و به جاي كميت به كيفيت فكر ميكنه مطمئنن با تانيا فرق داره.

خوب از اونجائي كه اين وبلاگ رو تانيا ديده بيخيال ادامه بحث ميشم. ميتوني بذاريش پاي خواب آلودگيم آخه امروز مثل قديما زندگي كردم.

هنوز 5 دقيقه اي وقت دارم.

من به عنوان يك جانور دوپا چه اشتباهاتي كه مرتكب نميشم و تكرارشون هم ميكنم كه نشون از احمق بودنم داره. يكي از اين اشتباهات اينه كه من امروز نه استراحت كردم و نه كاري رو كه بايد ميكردم رو وقت كردم انجام بدم. البته اين موضوع برميگرده به علائم افسردگي كه دارم روش كار ميكنم.

واقعن تشخيص اينكه چه افكاري به افسردگي مربوطن و چه افكاري به شخصيت اصلي كار پيچيده ايه.

خوب ديگه اين مطلب رو هم بپيچم كه پشت گردنم از درد . . .