۱۳۸۴-۰۸-۱۲ | ۱:۵۸ قبل‌ازظهر
54

به خوبي كثافت‌هاي جامعه رو نشون مي‌داد. فيلمي در راستاي روشن بيني.

شايد هدف از انتخاب اسم 54 براي فيلم اين بود كه اگه از يك زاويه‌ي ديگه بهش نگاه كنيم ميشه 45 كه همون سن پسر وقتي كه مرد ميشه.

جنگ ميان بزرگترين دشمن خودم كه همون خودم هستم ادامه داره. من اين‌تو دارم چنان زندگي ميكنم كه كمتر كسي موفق ميشه بهش برسه.

اين نظر اين لحظه‌ي منه و دلم مي‌خواد همينو بگم و با گفتن نظر مخالفش بحث راه نندازم. اگه قراره بحثي بشه بايد در شرايط بي‌طرف باشه.

وقتي جمله‌ي بالا رو شروع كردم اصلا فكرشم نمي‌كردم اينطوري تمومش كنم.

تصور كن يك فيلم در مورد زندگي حال حاضر من ساخته شده و داره در سينما 1 نقد ميشه:

آقا اجازه؟ بريم دستشويي؟

اكثر اتفاقات فيلم در محيط بسته‌ي كافي‌نت رخ مي‌دهد.

راوي داستان كه شخصيت اصلي فيلم نيز مي‌باشد(خودم) مدام سعي ميكند دنيا را با ديد بقيه‌ي افراد آنجا ببيند. بخش هايي از فيلم واقعا دراماتيك ساخته شده مثلا آن قسمت كه مهدي خودش را جاي محمد(و) ميگذارد و در مورد خودش (مهدي) فكر ميكند. محمد با خود ميگويد اين پسر خوبيست ولي زيادي ساده است دلم برايش ميسوزد.

در فيلم نظر واقعي تمام شخصيت ها در مورد شخصيت اصلي بيان ميشود و همينطور نظري كه شخصيت اصلي فكر ميكرد بقيه در موردش دارند.

مقايسه اين افكار به عهده‌ي بيننده گذاشته مي شود.

ول كن فيلمو. 2 ساعت ديگه وقت سحريه. شايد فردا عيد فطر شد.

واقعا كلي حرف واسه گفتن داشتم كه نتونستم بنويسم و فقط در خوردم شنيدمشون. همه چيز رو نميشه نوشت شايد بايد نواخت، كشيد، يا ساخت ويا تسليم شد و سكوت كرد.