۱۳۸۴-۰۹-۰۳ | ۱:۰۴ قبل‌ازظهر
در انتظار گودو

قصد ندارم اين يادداشت رو زياد كش بدم.

تازگيا كش دادن يادداشت شده معيار غلظت احساسات.

نوشته بودم عشق را فقط بايد تجربه كرد و نبايد اسيرش شد، صادق گفت نميشه ولي من كردم شد.

پنجره باز بود و بخاري زياد منم كه داشتم ورزش ميكردم و يوگا.

الان كتاب "در انتظار گودو" رو تموم كردم.

حرفم رو در مورد اون يادداشت كه نوشته بودم من در مقابل پسر عموهام هيچي نيستم رو پس گرفتم.

در واقع من يك قدم جلوتر هستم. من تونستم از مجموعه خارج بشم و خلاف جهت شنا كنم ولي اونا در همون جهت سرعت شنا كردنشونو زياد كردن.

مثل محمد خودمون.

ساموئل بكت هم مثل من بود.

كتابهاي جديد رو محمد رسوند ولي هنوز شروع نكردمشون.

كاشكي ميگفتن اصلا آينده وجود نداره تا مجبور مي‌شديم با زمان حال، حال كنيم.

كاشكي اصلا هيچ دختري تو دنيا نبود تا من اينقدر فكر نميكردم كه براي تكامل بهشون نياز دارم.

اصلا شايد خيلي چيزاي ديگه وجود ندارن كه اگه بودن به تكاملمون كمك مي‌كردن.

كامپيوتر رو روشن كردم همين چند خط رو بنويسم دوباره خاموشش كنم و بخوابم.

قديما كه به شدت داشتم برنامه نويسي كار مي‌كردم به اين دليل بي انگيزه شدم كه ارتباطي بين برنامه نويسي كامپيوتر و حقيقت هستي نمي‌ديدم.

راستش همه چيز فقط ابزاري واسه سرگرميه، حتي روشنفكري و رياست جمهوري و بمب اتم و كتاب و شعر و سينما و عشق و خانواده و دوستي و مذهب و ايدئولوژي و حتي خدا و حتي بي خدايي و پوچ گرايي.

حالا باز دلت مي‌خواد برگردي تو كاري مثل برنامه نويسي؟