۱۳۸۴-۱۱-۲۶ | ۱۰:۱۲ بعدازظهر
غمگين

چهره‌ام مانند شخصي‌ست كه نشسته

كاملا معمولي

تمام دار و ندارش را برده‌اند

اما او نشسته

دلش تنگ است، دلش مي‌خواهد امشب با صداي ناله‌ي باران ببارد.

ديشب مي‌خواستم طي يادداشتي به اطلاع عموم برسانم كه اين نوع غم را دوست دارم، غمي كه براي خودم باشد را دوست دارم، غمي كه وجودم را به من گوشزد كند را دوست مي‌دارم.

حدود نيم ساعت است كه از شركت برگشته‌ام.

يعني مي‌خواهي بگويي باز هم الكي غمگينم؟

اگر اين دو ماه آخر را بيخيال آنجا شوم و در خانه بمانم مشكلي پيش مي‌آيد؟

باز هم سعيد به دنبال كار من خواهد بود؟

خواهم مرد؟