۱۳۸۵-۱۲-۰۶ | ۱۲:۲۳ بعدازظهر
lili11
6/11/85 جمعه
دلم براي ليلا تنگ است.
ديروز هرچه تلاش كردم موفق به تماس با وي نشدم، چند روزيست كه زنگ نزده، برايش نگرانم، اميدوارم مشكلي برايش پيش نيامده باشد.
حالم كمي بهتر شده، فردا دو آمپول ديگر مي‌زنم شايد زنده بمانم.
بچه‌ها را خوابانده‌ام و دارم موسيقي مي‌خورم، هنوز چند روزي تا عاشورا و تاسوعا وقت هست.
تمام ديروز و امروز صبح را به تو انديشيده‌ام، به لحظات زيبايي كه با هم داشتيم و خواهيم داشت.
ليلا.
نكنه تو هم مريض شدي و منتظر تماس مني؟
با احتمال 100% مطمئنم كه الان داري به من فكر مي‌كني.
تصور چهره‌ات و لحن صداي مهربانت، اشك در چشمانم جمع مي‌كند.
هر بار كه مرخصي مي‌اومدم بعد از چند روز از حس و حالت خارج مي‌شدم ولي الان بيشتر از دو هفته ميشه كه تو رو يك لحظه از خودم جدا نديدم.
اين‌ها كافي نيست، براي اثبات عشقم بهت بايد مثل پروانه در آتيشت بسوزم. ليلا.
.......
مثل نقل و نبات آمپول مي‌زنم چيزي در حدود 7 تا آمپول دارم. شامل 4 پنيسيلين و مقداري دگزامتازون.
پرويروز هنگام تزريق 20هزار تومن ناقابل از جيب عقبم زدند كه به قول سرگرد صدقه سري‌مان بوده.
يادت نره دوست دارم خيلي دلم تنگه برات دار و ندارمو بگير مال خودت مال چشات
***
شادم كه در شرار تو مي‌سوزم
شادم كه در خيال تو مي‌گريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بي زوال تو مي‌گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو در سر نيست
امّا چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شرارۀ ديگر نيست
هديه‌اي از فروغ براي تو ليلاي عزيزم