۱۳۸۶-۰۳-۲۰ | ۱۰:۳۸ بعدازظهر
15/1/86
مخمصه كه ميگن همينه.
الان بايد حضورم را در بيمارستان رد كنم، بايد امضا هاي صورت سانحه را جمع كنم كه كاريست بس دشوار.
جناب برادر راه افتاده و داره مياد اينجا و بايد تا اونموقع همه كارها انجام شده باشه.
حرفهاي زيادي براي گفتن دارم.
سرفههاي بدي ميكنم.
سينهام چرك كرده.
احساس ميكنم حالا جور ديگري ليلا را دوست دارم.
زمان در حال گذر است بايد كمي بخت يارم باشد تا بتوانم كارهاي امروز را با موفقيت انجام دهم.
الان بايد حضورم را در بيمارستان رد كنم، بايد امضا هاي صورت سانحه را جمع كنم كه كاريست بس دشوار.
جناب برادر راه افتاده و داره مياد اينجا و بايد تا اونموقع همه كارها انجام شده باشه.
حرفهاي زيادي براي گفتن دارم.
سرفههاي بدي ميكنم.
سينهام چرك كرده.
احساس ميكنم حالا جور ديگري ليلا را دوست دارم.
زمان در حال گذر است بايد كمي بخت يارم باشد تا بتوانم كارهاي امروز را با موفقيت انجام دهم.