۱۳۸۴-۰۲-۲۵ | ۶:۳۰ بعدازظهر
نميدونم چطوري شروع کنم
خوب، نميدونم چطوري شروع کنم.
راستش يکمي خوابم مياد، يه خورده هم کم انرژي هستم و نفس نفس ميزنم.آخه الان شنا رفتم.
ببين چيزي که ميخوام بنويسم رو الان بهش نرسيدم. خيلي راجع بهش فکر کردم. نميخوام بگي باز اين ورزش کرد فکر کرد چه خبره جو گرفت و از اين صحبتا.
ببين تو تا وقتي که خودت نتونستي نجات پيدا کني کسي رو نميتوني نجات بدي. مي فهمي؟
اگه احساس ميکني ميتوني خوب بنويسي،خوب ازش واسه خودت استفاده کن. اگه فکر ميکني خيلي مخت توپه، خوب ازش واسه موفقيت خودت استفاده کن. وقتي به جايي رسيدي اونوقت ميتوني تصميمات بهتري بگيري.
اگه دارم بي روح و حزب اللهي مي نويسم بذار به پاي خواب آلودگيم. هرچي باشه الان فقط دارم از حافظم استفاده ميکنم.البته منظورم اين نيست که مخ رو بوسيدم گذاشتم کنار.
يه چيز ديگه مونده اونم بگم برم.
ببين تو اگه با له کردن خودت ميتوني کلي از خودت احساسات و اشک بريزي بيرون اصلا به نتيجش فکر کردي؟
اينجاش رو ديگه نميتونم خوب بنويسم، خودت بگير چي دارم ميگم. من فقط سر نخ دادم.
از شعر و احساس به نفع خودت استفاده کن. خر نشو. اشتباهاتتو تکرار نکن.

اگه به حرفام گوش بدي ميتوني خودتو نجات بدي.
تو هيچي نميدوني مثل يه بچه کوچولويي. الکي مغرور نشو. باهات کار دارم خودتو از بين نبر.
اگه دنبال يکي ميگردي که بهش اعتماد کني مطمئن باش بجز من کس ديگه اي نيست.
مطمئن باش.
حرفاتو اينجا بزن بعد خودت قضاوت کن. خودتو بشناس.
خيلي چيزاي ديگه هم هست که کم کم همشونو ميگم.