۱۳۸۴-۰۸-۰۱ | ۵:۱۳ بعدازظهر
بريم بگرديم

عكس مندي مور پشت زمينه كامپيوتر

تانيا: چه چهره وحشي و خوبي دارد كاش پسر بودم تا حداقل يك ماه باهاش ازدواج ميكردم ميبردمش تور خاورميانه.

من و ممد و خسرو در حال خنديدن.

ممد و خسرو را نميدانم ولي من به خودم مي خنديدم.

ممد: باورت ميشه اين دختر اينقدر انرژي داره؟

من: اين خانم مريضه كاراش مثل چند سال پيش من در مغازه حامده. نگاه عاقل اندر سفيه(صفيه؟) به اطرافيان داره و ميخواد در كمترين زمان بيشترين محبوبيت رو كسب كنه.

سعيد برادر مسعود هم باگ داره، خسرو هم باگ داره.

ممد يا تكنولوژيش رو عوض كرده يا خودشو. اجازه نميدم از تيررس ذهنم خارج بشه ميخوام تجربه آخرشو تو خودم داشته باشم. بوي رستگاري ميده در اين چند روز.

امروز بعد از افطار خوابيدم تا ساعت 3 بعد داستان 24 ساعت در خوابو بيداري از صمد بهرنگي رو خوندم بعد سحري و بعدشم كه الانه.

نميدونم بخوابم يا بزنم به كوچه و خيابونو پارك ام پي تري گوش بدم.

چه خوبه نه پروژه دارم نه درس و نه مشق.

يادداشت قبلي رو خوندم راستش هيشكي خودم نميشه.

خسرو: ميشه بگي چه برداشتي از فيلم آخرين تانگو در پاريس داشتي؟
من: راستش نميتونم بگم من فقط از احساسي كه از فيلم ميگيرم در مورد فيلم قضاوت ميكنم.

خسرو: نگاه.

خوب برم كمي يوگا دوباره بيام.

آره ميگفتم.

دلم ميخواد از اينجا تا خود پارك بدوم بعد روي چمناي نمناك و خلوت پارك پخش بشم، عطر چمناي نمناكي كه بوي صبح ميدن زير طلوع آفتاب. وايييييييييييي

كاشكي يكي پايم بود.

حالا كه نيست.

اميدوارم به همين خوبي باشه.

احساسات افسردگي رو ميتونم تشخيص بدم.

ديروز ماني چند بار پشت سر هم به من وينستون تعارف كرد ولي نگرفتم. گفت روزه‌اي گفتم نه ولي نميكشم.

بعد كه ممد اومد بهش تعارف كرد ممد گفت نميكشم دوباره تعارف كرد ممد گفت سينم اذيت ميكنه چند روزه نميكشم يه بار ديگه تعارف كرد بعد ممد با بسته ازش گرفت.

مسعود با صداي بلند ممد رو صدا زد و گفت بيا تكنولوژي جديد رو بهت نشون بدم بعد كه ممد اومد بيرون من رفتم ولي با لحن خشك گفت سرررريه.

راستي فكنم كارم داره اونجا تموم ميشه. سعيد گفت يا حقوقتو كم ميكنيم يا يكي ديگه مياد. هنوز حرفش جدي نشده ولي ظاهرا يكي به نام پيمان زيرآبمو زده و خواسته زير قيمت با خدمات بيشتر بياد اونجا.

حالا بعدا در اين مورد حرف ميزنيم اين قضيه رو ديروز واسه خودم حل و فصل كردم و الان تقريبا هضم شده.

ساعت بيس دقيقه به شيش صب.

پرده رو كشيدم ديدم بيرون تاريكه بيخيال شدم.

الان ميتونم فيلم ببينم يا بخوابم يا داستان بخونم.

نه يه خورده آهنگ گوش ميدم.

عزيزم مگه قرار نيست اينجا راحت باشي؟ پاره كن جلدي كه روي نوشته‌هايت كشيدي.

پس چرا هوا يخورده روشن نميشه ما بريم بگرديم.