۱۳۸۴-۰۷-۱۳ | ۹:۲۱ قبل‌ازظهر
امروز روز خوبی برای روزه خواری به نظر میرسه


فراموش نمیکنم اون روزا رو.

روزایی که داشتم میمردم از شدت ضعف ولی روزه میگرفتم.

دهنم پر از خلط میشد ولی نمیتونستم وسط کلاس کاری کنم و میموندم آواره.

دهنم رو نمیشستم مبادا روزم باطل بشه.

انعکاس افتاب به میز منم کشیده.

امروز واقعا روز زیباییه روزی که روزم رو خواهم شکست.

روح پدر اگه میتونی بیا و منو نگا کن من الان میخوام آب بخورم.

ساعت 9 و چند دقیقست.

صدای tatu تنهایی بین من و تنها مشتری موجود رو داره پر میکنه.

آب بینیمو بالا کشیدم.

خوب حالا وقتشه.

. . .

تمومش کردم.

چقدر چسبید این حرکت.

یه خورده اضطراب دارم.

شاید به این خاطر که نخوابیدم.

نمیدونم چی بنویسم الان.

اولین باره که دارم تو محیط کارم اینجا رو آپدیت میکنم.

چند ماه پیش نگران این لحظه بودم و میترسیدم چطور غذا بخورم.

یادته از بچگی از سربازی میترسیدی؟ کاش به جای ترس از آینده زندگی اونموقعمو میکردم.

کاش وقتی داشتم موقع امتحانات از گرسنگی میمردم و میرفم سراغ روح بازی یخورده به وضعیت اون موقعم فکر میکردم.

اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که درس آخرین چیزی بود که بهش فکر میکردم.

از آدمای مثل الان خودم نفرت داشتم.

یک احمق به تمام معنا که کارای احمقانه میکرد. قوانینی که فقط برای خودش بود.

نمیدونم فکر میکنم هنوزم همینطوریم.

محیط تخمی دبیرستان روهرگز فراموش نمیکنم. هرگز فراموش نمیکنم ضرباتی که از روی جهل مسئولینش خوردم.

سعی کن حداقل گوسفندی باشی که خودت دوس داری.

دوباره میسازمت بدن.

شاید اصلا نباید در این شرایط به این چیزا فکر کنم در اوج احساسات چطور میشه افکار منطقی داشت.

فعلا که غرق آهنگم.

موفق باشی برادر