۱۳۸۴-۰۶-۱۳ | ۱:۴۷ قبل‌ازظهر
روشنفكري رو حالت الان خودم تعريف ميكنم
كف دستامو به شكل قنوت به هم چسبوندم و پر از آب سرد كردم و كوبيدم به صورتم و آروم تو خودم گفتم به اين ميگن روشنفكري.
روشنفكري رو حالت الان خودم تعريف ميكنم.
دفتر خاطرات سالهاي 77 تا 80 رو مي‌خوندم. واقعا يك تحول عظيم رو تجربه كردم.
شايد اين تجربه، همون دوران گذر باشه كه تو كل جامعه اتفاق افتاده.
روزي نبوده كه از تو سري خوردن گريه نكرده باشم. بزرگترين افتخارم گريه هاي شبانه بود. هميشه گناهكار بودم وقتي خودارضائي ميكردم تا حد خودكشي سرافكنده ميشدم. با اينكه ميديدم بقيه هم خود ارضائي ميكنن ولي باور نميكردم كه اين خاصيت نوجوانيه و كاملا طبيعيه. واقعا مذهب كور چه بلاهايي كه سر من نيوورد.
من هميشه خودم رو عذاب ميدادم. از عذاب دادن خودم لذت ميبردم. زماني مرتاز هندي بودم زماني كه ميخواستم اشتباه بقيه را تكرار نكنم و به اصطلاح پاك باشم.
حتي آرزوهاي من بيمار بودند.
آرزو داشتم قدرتم را در پينگ پنگ به همه نشان بدهم ولي در مسابقه اي ساده عمدا ببازم يا مثلا در يك قدمي دو ماراتن بايستم تا به اين صورت اعتراضم را نشان بدم.
بفهم كجائي. بدان چه ميكني. عارف نباش، فيلسوف نباش، مرتازنباش فقط آدم باش.
مغزت را پرورش بده.
(داخل پرانتز بگم كه در اين قسمت، احساس كردم دعا و نيايش هايي كه در آيين هاي مختلف وجود دارد مثل يادداشتهاي من است مخصوصا بخش اندرزهاي امري آخر كه اين قضيه نشان از علل پيدايش دين از نظر من دارد(نظر من بايد در اين زمينه نهادينه شود و اشكال زدايي گردد))
واقعا در اين موج در حال گذر سخت است كه بفهمي كجا ميروي، مثل اين است كه كره زمين ميچرخد و روي آنيم و نمي فهميم چه ميشود بايد از راه ديگري فهميد.