۱۳۸۴-۰۵-۳۰ | ۱۱:۳۳ بعدازظهر
بيخيال دوست دختر آتاري خيلي بهتره

من مارلين مانسون رو نمي‌شناختم.واقعا دارم حال مي‌كنم با هاش.

حتي يك شب هم در موتورخونه نموندم امسال، اين همه وقت داشتم نرفتم حالا كه وقت ندارم دلم واسش تنگ شده.

خوب هد ست رو بردارم.

احساس خستگي دارم با يكمي خواب.

شايد هنوز اخت نشدم. امروز دومين روز رسمي كار من بود. اوضاع تحت كنترله.

من نبايد بگم كم پول ميدن. ميدوني من چند ساله دارم كار ميكنم ولي به اندازه حقوق 1 ماه الانم نتونستم پول جمع كنم. نگرانم؟

بايد اين كار جديد رو حسابي بررسي كنم. وقت آزاد ندارم. اين طرز تفكر ميتونه باعث نارضايتي من بشه از كار و باز روز از نو روزي از نو.

گفتم كه خوابم مياد. اونقدر كه تنبليم مياد برم مسواك بزنم ولي ميزنم.

امروز يك دخترخانمي زنگ زد و گفت منزل فلاني از طرز حرف زدنش مشخص بود منظور ديگه‌اي داره ولي من با اينكه دلم ميخواست گفتم نه اشتباهه، اونموقع يك جورايي ترسيدم پيشش كم بيارم و ضايع شم.گفتم حتما از اون بچه مايه‌داراست كه آدمو مي‌پيچونن.

اگه قرار باشه دوست دختر داشته باشم ترجيح ميدم حضوري همديگه رو كشف كنيم.

بيخيال دوست دختر آتاري خيلي بهتره.

صبح ساعت هشت ونيم بيدار ميشم و ده و نيم شب ميام خونه شايدم ديرتر.

وارد اجتماع دارم ميشم. خوابم مياد وگرنه نكات مثبت زياد داريم كه ميشه اينجا نوشت.

دلمم ميخواد يادداشت قبلي رو ببينم.