۱۳۸۴-۰۵-۳۰ | ۱۱:۲۹ بعدازظهر
در حالت عادی نیستم

خوب، اومدم اعتراف كنم. اعتراف كنم كه چند روزیست در حالت عادی نیستم.

حالت عادی عبارت است از حالتی كه قرار است شرایط مشخص داشته باشم.

نمیخوام ملامتت كنم به اندازه كافی ملامتت كردم. می خوام كمكت كنم اونم مستقیم.

وقتی میبینی دلت نمیخواد ورزش كنی، وقتی تنبلیت میاد زبان گوش بدی،‌ وقتی انگیزه‌‌ای برای خوندن كتاب‌های تخصصی نداری، وقتی از روال مثبتی كه برای خودت در نظر گرفته بودی خارج شدی بدون كه از حالت عادی خارج شدی. بدون كه تابع صعودی نیست.

آره میخوام كمكت كنم هرچند اگه كمكی از دستم بر نیاد.

وقتی خودت میخوای به خودت كمك كنی یك مشكل كوچیك به وجود میاد،‌ كسی كه می خواد كمك كنه خودش به كمك احتیاج داره.

یعنی واسه بقیه هم اینطوریه؟ زندگیشونو میگم.

شاید همین سوالات بی جواب داره منو به طرف جلو میبره و انگیزه‌ای میشه برای بودن. امید به اینكه روزی میفهمم واقعا چه خبر بود.

انگیزه پیدایش تمام علوم. علومی كه شاید پیروان فعلیش به بیراهه كشیده شدند.

علمی كه باعث شده از واقعیت دور شوند.

فقر فلسفه در وجودم بیداد می‌كند.

چیزی كه واضح است این است كه روزی خواهم مرد.

اگر زندگی بعد از مرگ باشد هرچه باشد با اینجا متفاوت است و اگر نباشد هم كه خلاص.

الان فیلم بی‌‌خوابی رو از سینما 1 دیدم. جزء معدود دفعاتی بود كه نقدش را نگاه نكردم.

شام عروسی بودم. خانواده نیامدند. آنجا تنها بودم و بیشتر از 20 دقیقه نتوانستم تحمل كنم. وقتی در عروسی پسر همسایه كسی را نمیشناسی.

اینجا منطقه‌ای دور افتاده است. خارج از محدوده و همین خارج بودن از روال جهان باعث شده بتونی در مورد جهان قضاوت كنی.

مثل شخصی كه تنها در ایستگاه مترو ایستاده و مترو ها از كنارش به سرعت عبور می‌كنند. متروها پر از آدمند. می‌روند می‌آیند ، تو نمیفهمی كجا، چرا ولی متوجه حركت مترو می‌شوی.

جملات بالا را بدون قطع ران تایم نوشتم و هرجا انگشتانم رفت همان دكمه های كیبورد زده شد.

سوال من پا برجاست.

من كیستم؟

من چیستم؟

من برای چه هستم؟

من چه كار باید انجام دهم؟

من چه كار از دستم بر می‌آید؟

اینجا كجاست؟

اینجا چیست؟

من كجا هستم؟

منطق را تا زده در جیب بقلی گذاشته‌ام.

اینجا جسم خسته از بیهودگی من است كه انگشتانم را به تایپ وا میدارد.

من هیچ چیز نمیدانم.

حتی نمیدانم "اسم" یعنی گه؟

من در حالت عادی نیستم.

تو دروغ گفتی تو نمیخواستی كمكم كنی.

تو خودت نیاز به كمك داری.

باید به حمام بروم.

در حمام آب هست. نور هست نوری كه از لامپ متصاعد می‌شود. لامپ با برق كار میكند. ادیسون مرد؟ كسی از ادیسون خبری داره؟

من در شرایط عادی نیستم؟ من همینطوری نیستم؟

چرا رك نمیگی چی میخوای؟ میخوای انقلاب كنی تو خودت؟

اگه با این وضع انقلاب بشه به بیراهه كشیده میشه.

تو باید خودت رو درست كنی.

اجازه نده نظم به هم بخوره.

سر وقت بیدار شو. سر وقت بخواب و . . .

این وضع طبیعیه تو روال رو به هم زدی تو نه زبان گوش میدی نه میری پياده روی نه با كسی حرف میزنی و نه میری حموم.

باید از چندتا پله برم بالا. نه؟ میدونی این طرز نوشتارت داره منو عصبانی میكنه.

این همون حسیه كه باعث اون افسردگی درازمدتت شد.

اینجا كسی فیلم بازی نكنه لطفا.