۱۳۸۴-۰۵-۳۰ | ۱۱:۲۷ بعدازظهر
مقاومت كن

نیاز به سكس روال عادی زندگیم رو تغییر میده. درسته سكس جزءی از زندگیه ولی وقتی برطرف نشه كل زندگی رو تحت الشعاع قرار میده.

حدود 50 درصد از زمان رو دارم به سكس اختصاص میدم بدون اینكه سكس كنم.

50 در صد رو همینطوری گفتم. خودمم نمی دونم داره چی میشه.

وقتی یك كیس تو ذهنم ظاهر میشه كنترلم رو از دست میدم.

واقعا كنترل ندارم. فكر میكنم كنترل دارم ولی در عمل هیچ كنترلی ندارم.

اونقدر كیرم رو به زمین فشار میدم كه دردناك میشه و دچار درد بیضه میشم بعد معدم نفخ میكنه و انرژیم تحلیل میره بدون اینكه ارضاء بشم.

خوب بالاخره كیرم خوابید.

چیكار كنم؟

یعنی میشه این چیزا رو به روانپزشك گفت؟

نه فكر نكنم. مثلا این خواهر ما لیسانس روانشناسی داره ولی فكر نمیكنم حتی بدونه كیر یعنی چی پس چطوری میخواد درك كنه و راه كار ارائه بده.

ممكنه بگه تو جنون داری.

دلم میخواد با همه سكس داشته باشم.

شاید اگه مثل فیلم مالنا پدری داشتم و وقتی نوجوان بودم منو میبرد خانه عفاف دیگه اینطوری نمیشد.

گور پدر سارتر، اگه خدایی باشه من این زندگی رو قبول ندارم. من چیكار كنم این شرایط دهنم رو صاف كردن حالا میگی بیا نرمال باش.

من دوران دبیرستان 5 دقیقه تمركز فكری نداشتم تو میگفتی چرا درس نمیخونی.

اینم شد مملكت؟

یاد اون خاطره وحشتناك افتادم كه پدر بزرگ به خواهرم گفت خون تو رو خودم میلیسم. اون موقع بچه بودم و زیر كرسی قایم شده بودم.

نفهمیدم آخرش خواهرم رو كرد یا نه ولی دیدم كه خیلی مشكوك و یواشكی همدیگه رو بغل میكنن. الان كه دارم اینا رو مینویسم روح پدر بزرگ در عذابه؟ الان میفهمه من دارم چی مینویسم؟ اصلا مگه فرقی هم میكنه؟

من كه دیدم دایی محترم چطور لای پای خواهرم میذاشت و ارضاء میشد بعد برام با آب و تاب تعریف میكرد تا منم راضی بشم و منم بكنه ولی چون كونم كوچیك بود نمیتونست توش بكنه و فقط لا پایی میزد. حدود 10 سال مرتب با من خودش رو ارضاء كرد.

البته اون اواخر منم اونو میكردم ولی اونقدر احساس گناه میكردم كه دیگه نمیتونستم آرزوی مرگ كنم چون اگه میمردم میرفتم جهنم.

كسی باورش میشه من هنوزم زنده باشم؟

من خودم خواستم زنده بمونم.

فكر میكنم روال دنیا طوری باشه كه آدمایی مثل من تو همین اول كار بمیرن چون اگه زنده بمونن هم دیگه آدم نمیشن. منظورم اینه كه واقعا اگه خدایی باشه چی میخواد جواب منو بده. من . . .

از كجا شروع كردم به كجا رسیدم.

نیاز به فلسفه.

نیاز به یك خدای راستكی.

میگفتم من خودم خواستم تا بمونم. من خودم خواستم تا مثل آدم باشم. سخته ولی چاره‌ی دیگه‌ای نیست. من بجز گریه چی بلد بودم.

تیكه های برادرم به دایی یادمه كه شبها میگفت خوش بگذره. شاید همه اونایی كه میدونستن خودشون رابطه نامشروع داشتن. مثلا خود برادر با پسرخاله سكس داشت.

اون یكی دایی با اون‌یكی خواهر.

من همیشه احساس گناه كردم. در تمام زندگیم احساس گناه كردم.

خیلی كم پیش اومده كه سرم رو بالا بگیرم.

داره گریم میگیره كم كم.

امیدوارم این حرفا باعث شناخت بیشتر خودم از خودم بشه. باعث بشه بدونم مشكل از كجا آب میخوره. بدونم چرا در تمام زندگیم با بقیه فرق داشتم.

سكس زودرس باعث شده بود از بقیه در این زمینه بیشتر بدونم، فكر میكنم این خودش باعث شد تا اولین قدم رو از بقیه جلو بیفتم و تبدیل بشم یه یك موجود عجیب.

افراد زیادی ازم پرسیدن اون چه اسمی واسه وبلاگت (وبلاگ اصلی)انتخاب كردی،‌نمیتونم بهشون چیزی بگم.

خودت رو نباز. میدونی كه الان در بهترین دوران زندگیت قرار گرفتی.

بازم مقاومت كن.

مقاومت كن.

نذار سكس شكستت بده.

اولین استارت موفقیت اجتماعی من این بود كه به خودم گفتم مهمترین عامل افسردگی من همین افكار سكسی منه. افكار رو كم كردم و نتیجش رو خودتون دیدین.

خوب، من معذرت میخوام به خاطر كارایی كه امروز با خودم كردم.

وقتی خوشی میزنه تو دلم اینطوری میشه.

یادته وقتی كامپیوتر گرفتی چند ماه خودارضائی نكردی و اصلا به كلی این غریزه رو فراموش كردی.

مفاصل زانوم داره درد میكنه.

امشب حتما ورزش میكنم.

فكر میكنم این جزء موثرترین یادداشت‌هام بود كه واقعا حالم رو سر جاش آورد و در عرض چند دقیقه اخلاقم رو عوض كرد.