۱۳۸۴-۰۵-۳۰ | ۱۱:۳۷ بعدازظهر
احساس خستگي كردن رو خيلي دوست دارم

يك ساعت و نيم پيش بود كه رسيدم خونه.

چند شب بود ميرفتم خونه مادر بزرگ ولي امشب تلفن‌ها قطعن و نتونستم با پسرخاله هماهنگ كنم.

بعد از ظهر خيلي خوابيدم (حدود يك ساعت و نيم) از طرفي عادت كردم شب‌ها دير بخوابم و كنت بكشم.

اين سبك احساس خستگي كردن رو خيلي دوست دارم.

اونجا وسايل بدنسازي هم هست و منم كه اراده كردم هرروز كار كنم. سعيد از اين اراده‌ها نداره راستش من ميل به پيشرفتم بيشتره يا به عبارتي چون از منفي اومدم بالا سرعت رشدم بيشتر از كسيه كه از اول رو صفر بوده.

تنها چيز بدي كه ميتونم الان بهش فكر كنم بلندي ناخن‌هامه كه با هر فشار كيبورد اين احساس تجديد ميشه. با دختر ها رابطه دارم ولي نميشه گفت دوست دختر دارم.

ولي ميدونم به زودي دوست دختر خوبي گير ميارم. شايد دوست دختر رو ميخوام تا بقيه نگن دوست دختر نداره و اينقدر پز دوست دخترشونو پيشم ندن. بهتر نيست يكي رو خوب بشناسي بعد كه خوشت اومد با تمام قدرت نظرش رو جلب كني؟ يا نه ميخواي با همه دوست شي ببيني كدومشون تحويلت ميگيرن.

به طور سخت افزاري خوابم اومد. بهتره بخوابم. باي.