۱۳۸۴-۰۲-۲۵ | ۶:۳۴ بعدازظهر
زنداني که در آن زندگي ميکنم
زنداني که در آن زندگي ميکنم
اينجا زندان من است. ميبينندم. مواظبمند. ميخواهم فرار کنم. احساس پشيماني. حواسشان به من است.
حبس ابد خورده ام گويي.
به زندان عادت کرده ام.
وکيل ندارم.
وقتي خودم جزء زندانبانها هستم چطور فرار کنم.
غذا ميدهند غذا ميخورم شب مي شود خوابم مي آيد ميخوابم. صبح بيدارم ميشوم. پرده ها هنوز کشيده اند. نميخواهم هم سلولي ها نگاهم کنند.
مشت ميزنند مشت ميخورم. له ميکنند له ميشوم.
مريضم ولي اجازه ندارم به دکتر بروم. خسته ام، هميشه استراحت ميکنم.
حتي نميشود در سلولم حلقه آويز شوم، اجازه ندارم.
اين زندان من است. وحشتناک ترين زندان هستي. هي پسر تو هنوز زنده هستي؟
مگر جهنمي که ميگفتند اينجا نيست؟ پس چرا من اينقدر سردم شده؟
هي اوني که داري فيلمم رو نگاه ميکني، ميشه بگي چرا اکانتم اکسپاير شد؟ من تازه رجيستر شده بودم.
دلم ميخواد آزادم کني. تا کي ميخواي رد صلاحيتم کني؟
من که در تعريف آدم هستم. پس چرا ؟ ؟ ؟
هدايت ميگه: در زندگي کوفت هايي هست که مثل خوره آدمو ميخوره
ولي من ميگم خوشبه حالت صادق تو زندگي ام مي کردي تا بعضي چيزا مثل خوره بخورنت.
اتاقم بوي مرده ها را ميدهد. اين را يکي از زندانبانها با خودش زمزمه ميکرد. هوا مثل هميشه تاريک بود. حتي سگ هم تحويلم نميگرفت.
برق نوسان ميکرد کامپيوتر ريست ميشد. مخابرات مدام با مادرم وصلت ميکرد.
دنيا در اين روزها خيلي تخمي شده بود.
دوربين را کمي بالاتر ببر.
بهتر نبود اينجاي فيلم يکي به ملاقاتم بيايد؟ يا مثلا نقشه فراري چيزي؟
دوريبين ها را خاموش ميکنند و از سبزه زارها فيلم ميگيرند. از همان چيزهايي که سالهاست نديده ام.
هي موجودات دوپاي متفکر fuck off
خواستم دو کلوم خارجي بنويسم ديدم بلد نيستم.
راستي ايني که الان داره تايپ ميکنه کيه پس؟