۱۳۸۶-۱۱-۰۶ | ۹:۵۷ بعدازظهر
آرزوی آرامش

6/11/86

مثل همیشه اوضاع زندگی ام تخمی است.

افسردگی دارد از پا در می آورد.

از زندگی ام راضی نیستم.

از شخصیتی که دارم متنفرم.

روزها و هفته ها و ماهها در حال گذرند و زمان هرچه می گذرد من از خودم دور می شوم.

از خودم دور می شود.

کاش با خودم یکی بودم.

از ته دل برای خودم آرزوی سلامتی دارم.

آرزوی داشتن هدفی برای خود دارم.

آرزوی اراده ای قوی برای رسیدن به هدفم دارم.

آرزوی آرامش دارم.

آرامش با تنبلی فرق دارد. آرامش با فرار از مسئولیت فرق دارد.

التماس می کنم درمانم کنید. من بیمارم.

مرا هم در زندگی راه دهید. دستم را بگیرید. با من حرف بزنید و به حرفهایم با جان و دل گوش دهید.

من پول نمی خواهم، قدرت هم نمی خواهم. فقط می خواهم خودم باشم، یک سرباز، یک گارگر یا هر شخصیت اجتماعی که پیش بیاید. فقط بگذارید من هم وجود داشته باشم.

احساس احمق بودن بیچاره ام کرده، با من مثل احمقها رفتار نکنید.

التماس می کنم.