۱۳۸۷-۰۲-۰۹ | ۱۰:۰۵ بعدازظهر
سیگار، آدامس، سکس

85/2/9

قاطی، پاتی

در پیتی

بزرگ شو

برو کتابخونه

عادت کن کم کم

عادت ماهانه ات مگر نیست

ای برادر سیرت زیبا ببین

آیا تو

نمی خواهی؟

که احساس بزرگی کنی؟

بس است این کوچکی

تنهایی

مرگ

سیگار دلم می خواهد

مثل کودکی که احساس روشنفکری می کند

من واقعاً تنها هستم

و از تنهایی خویش پندی نمی گیرم

هفته ها

ماهها

روزها

شبها

همه

از پس هم

می گذرند

گذشته اند

ولی من هیچ

یاد لیلا افتادم

یاد ترکیدن کاندوم

و چقدر من تنهایم

و چقدر دوست دارم که تنها بمانم

عمو زنجیر باف

بعله

زنجیر منو بافتی؟

بعله

بابا اومده

چی چی اورده؟

نخود و کیشمیش

با صدای چی؟

بع بع

دنبه داری نه نه

یکی بیاد با من دوست بشه

من خیلی دنبال دوست دختر می گردم

مهدی ، الاغ

تو واقعاً دنبال دوست دختری؟

تو دوست داری که وا نمود کنی که دنبالشی

تو احتیاجی نداری

تو اصلاً حس و حال دوست دختر نداری

نداری

بشین و روی فریم ورکت باش

برگرد به زندگی

برگرد به زندگی

اگر نامی برای یک هفته تنهایی مشهد بگذارم این را انتخاب می کنم:

سیگار، آدامس، سکس

فکر می کردم تنها باشم ولی ذهنم پر بود از شلوغی های الکی

دلم برای آگاهی تنگ شده

برای برنامه ریزی

برای ورزش

برای اراده

برای بیدار شدن

برای بودن

همین، من دیگه عرضی دارم، ممنون که تا این لحظه شب به حرفهام گوش دادین.

حالا از کاراکتر دومم دعوت می کنم تا بالای سن بیان، تشویقشون کنید...