۱۳۸۴-۰۳-۰۴ | ۱۱:۰۵ بعدازظهر
تاره داره جاهاي معروف زندگي نزديک ميشه
تاره داره جاهاي معروف زندگي نزديک ميشه.
مثلا اونجايي که بچه دار ميشي و حس پدري و از اين صوبتا. اونم کجا ها ها ها ها .
زندان؟
خيلي با نمک ميشه نه؟
خجالت بکشي بچتو بغل کني.
گفتم هد ست رو بردار اينقد انيا گوش نده.
من مثلا قراره الان آمار بخونم.
داشتم آمار اينجا رو ميخوندم ديدم ۴ تا ويزيتور داشتم. يعني به تعداد پست هايي که کردم اينجا رو باز نکردم.
انيا چه ميکنه تو هدست.
نه بذار بگم راحت شم.
اول چاي.
امروز زياد نچسبيد.
کلي صبح خوابيدم. بعد از ظهرم کلي خوابيدم.
با اينکه همه برنامه هامو انجام دادم به جز آمار، زياد راضي نيستم. شايد چون امروز کلي وقت هدر دادم با اينکه همه کارايي که بايد ميکردمو کردم.
بايد يه جوري از اين زندون فرار کنم. بايد اول مطمئن شم که بايد برم. بعد کم کم دوروبر زندون قدم بزنم. بعد که واسه زندانبانا عادي شد کارو تموم کنم.
بايد سطح انتظاراتو پايين اوورد. منم يکي از اون آدمايي که تو خيابونا را ميرن. چه فرقي دارم؟
يادته بچه که بودي وقتي بيست سالگيتو تصور ميکردي، يه پسري که پيراهن بنفش پوشيده بود و تو جمعيت را ميرفت و نا پديد ميشد.
برم آمار بخونم بعد کتابم رو بخونم و اگه پا داد بيام حال بدم.