با يكي از همين دخترهاي پايين بررهاي سكس از خودمان در وكرديم.
گفت بيا امشب خونمون، نرفتم.
بد جوري گيج ميزنم.
اصلا از وقتي كه از كرج برگشتيم من عقل تو كلم نبود كه اين دختره باز پيداش شد.
همچين مطالب قاطي پاتي شدن ريختن تو سر من كه كنترل همه چيرو از دست دادم.
اصلا الان نميدونم چه خبره.
كاشكي هرچه سريعتر اين محمد اون كتاباي روانشناسي رو واسم ميآورد. احساس ميكنم چنتا اشتباه يزرگ دارم ميكنم تو خودم.
معادلاتم اشتباه بود. همهي محاسباتم اشتباه از آب در آمد. دنيا را ميگويم. متفاوت بود. متفاوت از آنچه كه مي پنداشتم.
مهدي باور كن اگه يك دست لباس جديد بگيري اكثر مشكلاتت حل ميشه.
حتي اگه الان بري حموم يا از اينجور چيزا.
بريم ببينيم چايي داغ شد؟
هر جا ميرم ميبينم خودمم اونجام. كاشكي ميشد برم جايي كه لا اقل خودم اونجا نباشم.
داره خوابم ميبره ديگه