ظاهرا اتفاق مهمي افتاده.
ميگن تب مالت گرفتم ولي من كه اين چيزا حاليم نيست.
الان كلي داروي گياهي خوردم و يك ليوان هم عصاره گل كاسني روبرومه.
نمي دونم چرا فكر ميكنم خوب شدم.
همه علائم تب مالت رو دارم فقط مونده آزمايش فردا.
خيلي احمقم كه اينقد ريلكسم؟
ناصر گفت چقدر خوشحالي كه تب مالت داري.
به مسعود گفتم فردا صبح نميام، با تعجب گفت تو برو استراحت كن فردا چيه بايد 6 ماه استراحت كني منم يك فكري واسه اينجا ميكنم.
يك ليوان رو يك نفس رفتم بالا. دلم ميخواد داد بزنم از شدت انرژي.
ميگم خوب شدم، ميگن اين جزء علائم بيماريه كه يك دفعه ظاهرا خوب ميشي ولي بعد از چند روز باز شروع ميشه.
واي ساعت داره 12:30 ميشه.
من واقعا خوشحالم !
امروز عصر كه به بهانه دكتر شركت رو دودر كردم با محمد(و) در پارك قدم زديم، ريا از تك تك جملاتش ميباريد.
بگذريم.
فكر اينكه چهره فرماندار رو نميبينم، فكر اينكه فرصت ميكنم وجود داشته باشم در خودم.
حداقل به يك هفته مرخصي نياز دارم تا به كارهاي عقب مانده برسم.
اين علائم لعنتي به هپاتيت هم شبيه است.
خودم دلم ميخواهد تب مالت گرفته باشم ولي در عرض يك هفته كاملا خوب شوم.
همين بيماري ميتونه احساس دلسوزي خيليها رو نسبت بهم باعث بشه.
ياد اون جملهي وبلاگ شيزوفرني افتادم كه ميگفت وقتي فهميدم دوستي ندارم كه خواستم خودكشي كنم تا آنها را تنبيه كنم، ولي وقتي اونها خبر رو ميشنيدن چه فكري ميكردن راجع به من.
الان هم گرممه، هم سردمه، هم ميخوام بخوابم هم تنبليم مياد برم مسواك بزنم.
راستش به اين آزمايش خيلي نياز داشتم !