۱۳۸۴-۰۸-۲۶ | ۱۲:۴۲ قبل‌ازظهر
حاصل برخورد موج‌هاي طغيان غريزه‌هاي ارضاء نشده

بهترين زمان براي نوشتن زماني‌ست كه چيزي براي نوشتن نيست.

به طور كلي بهترين حرف‌هايت را زماني مي‌زني كه حرفي براي گفتن نداشته باشي.

نسكافه با صداي ريزش برگهاي سنگين انجير كه طاقت اولين برف پاييز را ندارند.

فضاي اتاق مثل فضاي فيلم The Dreamers است.

تحمل اولين برف پاييزي براي برگ‌ها چه فايده‌اي دارد؟ بهتر نيست خودشان را رها كنند و بريزند؟ اينطوري صداي افتادنشان هم كمتر اذيتمان مي‌كند.

برگ‌هاي انجيل كه از زمستان چيزي نمي‌دانند آخرين تلاش‌هاي خود را نيز براي ماندن انجام مي‌دهند شايد فقط به اميد اينكه كسي به دادشان برسد ولي مطمئنن آن شخص من نخواهم بود.

صادق: ليوان‌هاي كوچك همانطور كه زود پر مي‌شوند زود هم خالي مي‌شوند.

. . .

بعد از يك‌دست بازي مين‌روب.

اونقدر خودمو پيچوندم كه نمي‌تونم از مجموعه خارج بشم و از نقطه‌اي بالاتر به داستان نگا كنم.

بهتره خودمو خسته‌ نكنم چون الان نمي‌تونم.

نه. نههههههههههههههههههههههههههههه.

من فكر ميكنم كيم؟

يه نگا به گذشتت بنداز.

من فكر ميكنم الان داره چه اتفاق بزرگي ميفته؟

نمي‌خواد اينجا چيزايي بنويسي كه هركي خوند خوشش بياد. اگه قرار بود اينطوري بنويسي كه همون وبلاگ قبلي خيلي بهتر بود.

مرتضي: چند سال بعد كه همه چيز تموم شد ميگي: هي عجب دوراني بودا يادش بخير.

من: اتفاقن خودم بهش فكر كرده بودم.

صادق: در حال حاضر همش سوده ولي چند سال بعد ممكنه تبديل به يك نقطه ننگ بشه در زندگيت.

من: اتفاقن خودم بهش فكر كرده بودم.

محسن: اگه نبري باهاش سكس كني خيلي احمقي.

من: خوشم نمياد از اين كارا.

محمد: من به عنوان يك دوست كه از بيرون اين قضيه رو مي‌بينه دارم احساس خطر ميكنم و دلم مي‌خواد به عنوان دوست اين حس خطر رو بهت انتقال بدم.

. . .

در كل امروز خيلي تخمي بود و من تخمي تر.

بايد صورتم را اصلاح كنم، لباس‌ نو بگيرم،‌ موهايم را كوتاه كنم، يك دوش داغ بگيرم، از يوگا و ورزش فاصله نگيرم و چنتا چيز ديگه كه اگه بنويسم جمله خوبي از آب در نمياد.

اين قضيه زيادم جدي و مهم نيست كه من اينقدر بهش مي‌پردازم.

ميگه: من با هركي بودم تا حالا اينقدر راجع به من تحقيق نكرده بود بعد نتيجه ميگيره كه خيلي برام مهمه.

ميدوني؟

اينكه من دارم گيج ميزنم مربوط ميشه به مشكل اساسي خودم كه نميدونم دارم چيكار ميكنم، واقعا قضيه‌ي همون كشتي بي‌مقصده كه هيچ بادي به نفعش نمي‌وزه.

آسونم نيست واقعا.

نمودار بلاتكليفيه زندگيم رو اگه رسم كنيد ميبينيد كه اينجا نقطه ماكزيممشه.

اين اتفاقاتم به خاطر اينه كه به قول عليرضا در نقطه ثقل قدرت نشستم.

بعد از چند ماه شرايط به كلي عوض ميشه. پس زياد سخت نگير.

اينكه دلت براش تنگ ميشه مشكل روانيه خودته كه بايد تحمل كني.

بايد نوع رابطه رو عوض كني و چارچوب مشخصي براش معين كني كه واقعا منطقي باشه.

اون به خاطر طبيعت زن بودنش نياز به تكيه گاه داره و تو تا جايي كه به خودت آسيبي نرسونه ميتوني كمكش كني.

هدف داشتن تجربه يك رابطه بود كه تمام و كمال كسب شد.

يكي از مدل‌هاي اقتصادي موفق ميگه: وقتي داري نتيجه مورد نظر رو ميگيري ديگه نيازي نيست هزينه بيشتري كني براي نتيجه‌ي بهتر.

رابطه‌ي ما در واقع حاصل برخورد موج‌هاي طغيان غريزه‌هاي ارضاء نشده بود.

نكته 1: من هميشه دنبال آينه‌هاي زلالي ميگردم تا خود را بهتر در آنها ببنيم و بشناسم.

نكته 2: در حال حاضر از هرچيزي كه به فكر رام كردن خوي وحشي من باشد دوري مي‌كنم.

نكته 3: يكي از بزرگترين اهداف من شناختن خودم است كه پايه‌اي براي نزديكتر شدن به اهداف بعدي مي‌باشد.