۱۳۸۴-۰۸-۲۶ | ۱۲:۳۹ قبل‌ازظهر
آرامشي هرچند خفيف

نبايد چيزي بنويسم. نه؟

***

دوستت دارم رويا.

دلم نمي‌خواهد هرگز تنهايت بگذارم چون خودم نيز تنها مي‌مانم.

دلم مي‌خواهد تا آخر عمر تكيه گاهت باشم.

طاقت ديدن يك ذره ناراحتيت را هم ندارم.

بدجوري دلم برايت تنگ شده نازنينم.

عزيزم.

ميخواهم شانه هايت را ببوسم.

ميخواهم صدايت را بشنوم.

*‌‌**

ميترسم جملات بالا به ذهنم خطور كند.

فكر مي‌كنم امروز توانستم به سردي فاصله‌اي هرچند كم بينمان ايجاد كنم.

آرامشي هرچند خفيف.

به جاهايي رسيده‌ام كه به زودي مي‌نويسم.