۱۳۸۴-۰۸-۲۳ | ۱۰:۵۳ قبل‌ازظهر
رستگاري با نون اضافه

هزار تا جمله براي شروع از جلوي چشام گذشتن ولي نفهميدم كدوم‌رو بنويسم.

جمله اول ميتونه حداقل يك پاراگراف رو دنبال خودش بكشونه و اگه درست انتخاب نشه ممكنه آدمو مجبور به نوشتن اراجيف كنه.

خوب پس اراجيف بسه.

دختره موقع رفتن گفت: مهدي من امروز باهات زندگي كردم.

فكر ميكنم عمدا بازوهامو كبود كرد تا پيش دوستش مريم(دريا) پز بده.

شانس آوردم كه باهاش سكس نكردم، شانس آوردم.

شانس = تاثيري كه شخصيت من روش گذاشت و باعث شد گير نده به سكس، چون اگه گير مي‌داد منم وا ميدادم. اگه دختره اين جمله‌رو مي‌خوند ميگفت: "اي جان".

خيلي اعتماد به نفسم رفت بالا، واقعا لازم داشتم. اين اتفاق مي‌تونست چند سال پيش بيفته. من چند سال پيش كه اصلا وجود نداشتم در مقايسه با الان.(ول كن ديگه اينجور جمله‌ها رو تحليل نكن الكي)

گفت: اگه ما رو اينجوري بگيرن چيكار ميكني؟ گفتم خودمو ميكشم. فكر كردم به سرش زده دفعه بعد با 110 هماهنگ كنه واسه تور كردن من وگرنه من خودمو نمي‌كشتم.

نميدونم تاوانش چقدره ولي فعلا كه دارم احساس وجود ميكنم.

اجازه نمي‌دم پاي عشق به وسط كشيده بشه.

به مسئله بد نگاه ميكنم يخورده.

از اينكه اونم هواي منو داشت خوشحالم.

كماكان احساس رستگاري با نون اضافه دارم.

امروز صبح دستم به هرجاي بدنم كه مي‌خورد فكر ميكردم بدن اونه مخصوصا صورت.

امروز صبح كه سعيد گفت اونا خطرناكن من تا چند ساعت پيش قاطي پاتي شده بودم. اينكه مريم تازه از زندان آزاد شده و ظاهرا در يك قتل دست داشته و غيره كه قراره سعيد سر فرصت بيشتر توضيح بده. حتي اگه دوستشم همچين آدمي باشه من نميتونم بهش زيادي اعتماد داشته باشم.

من بيشتر از اين جهت ناراحتم كه چرا باهاش از نظر بهداشتي اينقدر ريلكس بودم.

چنتا زاويه زيبا هم داره اين قضيه كه فكر ميكنم دفعه هاي بعد حس نوشتنشون بيشتر باشه. راستش نمي‌خوام با اين يادداشت چيزي كه تو ذهنم هست عوض بشه، ميخوام هميني كه الان هست رو ثبت كنم.

به قول صادق حرفاش مصنوعيه، مخصوصا اون قسمتي كه گفت دلم ميخواد هدفم از زندگي تو باشي و انتظار داشت منم همينو بگم و داشت به روش خودش اين جمله رو از زير زبونم مي‌كشيد بيرون.

اين قضيه مي‌تونه مدت‌ها حرف اول محافل خودم و شخصيت‌هاي مختلف خودم باشه.

كاشكي مي‌شد الان بدون اينكه مسئوليت يا تعهدي نسبت به هم داشته باشيم ميومد اينجا و تا صبح تو بغل هم مي‌خوابيديم. كار بدي هم نمي‌كرديم.

اگر خانواده و جامعه و فرهنگ و حكومت و همه چيز اينجوري نبود كه هست.