احساس خيلي خوبي دارم.
احساس بالاي قله بودن و دوردست رو ديد زدن در حالي كه نسيم خنكي هم ميوزه.
از آلبوم جديد شادمهر لذت ميبرم، انرژي مثبت ميده.
ديواري نامرئي بين من و محمد.و قرار داره كه مانع از اتصال مستقيم ميشه. چيزهاي زيادي دارم كه به دردش ميخوره ولي نميتونم اين چيزها را انتقال بدم. فكر ميكنم او هم همچين حسي داشته باشد.
مثل رابطهي برادرها در خانوادههايي كه قرباني خرافات مذهبي شدهاند.
خانوادههايي كه من فكر ميكنم قرباني خرافات مذهبي هستند شايد اصلا قرباني خرافات مذهبي نيستند.
ياد حرف چند سال پيش دايي افتادم وقتي كه سيگار تعارف كرد بهم و من نگرفتم به دوستش گفت: خواهرزاده اگر جنده بلند كند با افتخار به دايياش ميگويد ولي جرأت نميكند پيش دايياش لب به سيگار بزند در حالي كه همهي داييها ميدانند كه همهي خواهرزاده ها سيگار ميكشند.
اصلا اينارو ول كن بذار چند خطي از كتاب نيمه تاريك وجود اثر دبي فورد بنويسم:
"هنگامي كه در مراحل ابتدايي كار التيام خودم بودم، هيچ نميتوانستم مرد مناسبي را پيدا كنم. به نظرم ميرسيد هيچ كدام از آنهايي كه دوست دارم، مرا نميخواهند. با همان سرعتي كه مردم مجله ورق ميزنند، با مردان گوناگون آشنا ميشدم. چون با بسياري از جنبههاي زيباي خودم قطع رابطه كرده بودم، نميدانستم چه كسي هستم و در نتيجه مجذوب مرداني ميشدم كه برايم مناسب نبودند. تنها مردي كه واقعا دوست داشتم به من گفت نميتواند كنارم بماند، زيرا ميداند كه روزي به واقعيت وجودم پي برده، او را ترك خواهم كرد. دوستانم به من ميگفتند، مرداني انتخاب ميكنم كه برايم مناسب نيستند، اما من هنوز باور داشتم كه خانهي دو اتاقهي كوچكي هستم كه نياز به مرمت دارد. در چنين وضعيتي همه چيز و همه كس در پيرامونم، فقدان عشقي را كه نسبت به خود داشتم به من باز ميتاباندند. پس از آنكه جنبههاي ديگر خودم را از قبيل ترس، مخفيكاري و خودنمايي پذيرفتم، ديگر لازم نبود افرادي را به خودم جلب كنم كه ترسو، پنهانكار و خودنما بودند. برايم سادهتر شد كه مرداني را جلب كنم كه ميتوانستند جنبههاي مثبت مرا منعكس كنند، مرداني كه مهربان و بخشنده بودند و مرا همانگونه كه هستم، دوست داشتند و ميپذيرفتند." صفحه92-93
. . . يوگا . . .
براي رويا:
اگر تركت كنم يا سرت به سنگ ميخورد يا سرت به سنگ نميخورد، اگر سرت به سنگ نخورد كه هيچ، ولي از آنجا كه زمان آن فرا رسيده كه سرت بدجوري به سنگ بخورد، روزي خوشحال خواهي شد از جدائيمان.
همانطور كه تا به حال به تو نگفتهام عاشقت هستم يا دوستت دارم بعد از اين هم نخواهم گفت.
تو براي من فقط يك دوست بودي و من هم براي تو ولي اگر جنبهي دوستي ساده را نداشته باشي من خودم را قرباني تو نخواهم كرد.
من تنها راه آزادي تو نيستم. اگر فكر ميكني به كمك احتياج داري كافيست از ته دل بخواهي كه موفق شوي آنوقت ميبيني كه هزاران راه برايت وجود دارد.
از اينكه طرز نوشتارم اينقدر مغرورانه است مرا ببخش.
حتمن به اين فكر كردهاي كه من در جايگاهي نيستم كه تو را نصيحت كنم ولي اين نصيحت نيست اين تنها پاسخيست كه برايت دارم.
از ابراز نيازت به دستهاي من بايد متوجه شوي كه علارقم آنكه خود را محكم نشان ميدهي چقدر ضعيف هستي و مطمئنم همين ضعف عاطفيت تا به حال مشكلات زيادي برايت فراهم كرده.
يك سفر به درون خود برو، خودت را آباد كن.
به قول تانيا: از موضع قدرت با عشق برخورد كن.
مطمئن باش هيچ كس حاضر نميشود با يك موجود ضعيف رابطه برقرار كند و اگر بكند فقط براي سوء استفاده است. فكر ميكنم خودت اين چيزها را بيشتر از من تجربه كرده باشي.
آري، اگر زندگي يك بازيست اينها قواعد اين بازي هستند.
رويا، فقط خواهش ميكنم با اين نوشتهها از موضع دفاعي برخورد نكن.
من به عنوان يك دوست سعي كردم همه چيز را با صداقت بگويم.
فكر ميكنم با اين اوصاف اگر همان چيزهاي سابق را از من بخواهي مرا مسخره ميكني.
به اميد رستگاري.