۱۳۸۵-۰۱-۰۲ | ۳:۴۰ قبل‌ازظهر
depress

مشکل آدما اینه که همه آدمن

فراموش کرده بودم که یک انسان فقط یک انسان است با خصوصیات یک انسان

دلم برای تنهایی تنگ شده بود

دلم می خواهد جایی گریه کنم که خودم هم خودم را نبینم چون ممکن است خودم برای خودم مشکل ایجاد کنم

زمان رفتن نزدیک است این بازی های مسخره را جمع کنید

چه کسی گفته زندگی همین بازی ها هستند؟

راست می گفت، عرفان از ضعف ناشی می شود

احساس می کنم هیچ چیز ندارم

شب تاریک و خفه ایست برخلاف تعاریف عید

چند ساعتی از تحویل سال میگذرد و من به دنبال ایمانی دوباره به تنهایی میگردم

ایده آلیست بودن این چیزها را هم دارد

در این راه سرها زیاد به سنگ می خورد

آیا روزی می رسد که جوامع آنقدر پیشرفت کنند که عشق در آن جایی نداشته باشد؟

آن کودکی که عاشق شکلات بود به مادرش التماس می کرد تا شکلات را به او بدهند ولی مادرش میگفت شکلات برایت ضرر دارد

کودک که قبلا شکلات خورده بود و خود می دانست به شکلات حساسیت دارد باز هم گریه میکرد و شکلات می خواست

راستی داشت یادم می رفت، من هم انسانم

قوانین را می دانم ولی از آنها خوشم نمی آید

می دانم هر کلمه ای که می گویم در دادگاه بر علیه ام استفاده خواهد شد ولی حرفم را می گویم

این غم اصلا شیرین نیست بوی خاکستر مرده ها را می دهد

در جاده ی fade کردن و شدن

سال نو بر همگان مبارک باد

اینها ترکیبی از ایدئولوژی فعلی من و نتیجه ی مکالمه ی تلفنی با لیلا بود

مطمئنن اگر ایدئولوژیم جور دیگری بود همه چیز جور دیگری نوشته می شد

اگر الان اعتماد به نفس داشتم و حوصله ی منطقی بودن داشتم همه چیز را گردن کمالگرایی بازی و هیجانات ناشی از آن در لیلا می انداختم.

فکرش را بکن، اگر من سیاست زندگی شیء گرا را در قبال لیلا در پیش گرفته بودم الان چقدر عاشق من بود.

من کپسول قرمز را انتخاب کردم و راه برگشتی هم ندارم، نمی دانم باید پشیمان باشم یا نه

احساس میکنم از نزدیک شدن به من پر و بالش سوخت

لازم بود که بسوزد

فکر میکنم رابطه ی او هم با من مثل شکلات و کودک بود

کاش یک سگ شکاری بودم

از بچگی برای شکار تربیتم می کردند، برای صاحبم کار میکردم و او به من غذا و مکان می داد.

این سبک نوشتار به خاطر کپسول قرمز نیست، خودت را پشتش پنهان نکن.

خواستم طبق عادت بدترین حالت ممکن را انتخاب کنم ولی چیز بدتری به ذهنم نرسید.

در این نوشته اصلا به خودم رحم نکردم

اصلا برای چه این یادداشت را نوشتم

نوشتم تا خودم را اذیت کنم؟

نوشتم تا حسابی لیلا را از خودم متنفر کنم؟
شاید آدرس اینجا را عوض کنم.