۱۳۸۵-۰۶-۰۵ | ۷:۳۹ بعدازظهر
19
جناب سرهنگ با لحن صداي مخصوص خود، رانندهاش وفايي را صدا زد.
جناب سروان وارد اتاق شد و ستاد فرماندهي را به من سپرد.
رزمايش آغاز شده و همه چيز بهم ريخته است.
دو شب پيش، اولين گروهباننگهبانيم را تجربه كردم.
چند روزيست كتابهاي "ترانههاي پينك فلويد" و رمان "قلعه حيوانات" از جورج اورول را ميخوانم.
بيشتر از 2 هفته است با خانه تماسي نگرفتهام، رزمايش چيزي حدود يك هفته ديگر ادامه خواهد داشت و من اينطور كه بويش ميآيد هر شب نگهبانخواهم بود و زير نور چراغ برق مطالعهام را خواهم كرد.
21 مرداد 85
جناب سروان وارد اتاق شد و ستاد فرماندهي را به من سپرد.
رزمايش آغاز شده و همه چيز بهم ريخته است.
دو شب پيش، اولين گروهباننگهبانيم را تجربه كردم.
چند روزيست كتابهاي "ترانههاي پينك فلويد" و رمان "قلعه حيوانات" از جورج اورول را ميخوانم.
بيشتر از 2 هفته است با خانه تماسي نگرفتهام، رزمايش چيزي حدود يك هفته ديگر ادامه خواهد داشت و من اينطور كه بويش ميآيد هر شب نگهبانخواهم بود و زير نور چراغ برق مطالعهام را خواهم كرد.
21 مرداد 85