۱۳۸۵-۰۶-۰۵ | ۷:۴۰ بعدازظهر
20
اينجارو مثل خونهﯼ خودت بدون، راحت باش، كسي قرار نيست اينارو بخونه
خودتي و خودت با يك اتاق از صفر و يك
يك جور احساس گيجي در ابعاد گسترده دارم
كمي سرو گردنم درد ميكند، پاهايم عرق سوز شدهاند و دهانم تلخ و چسبناك شده طوري كه حركت زبانم را با درد همراه ساخته.
روبرويم نامهاي افتاده كه با خط درشت درست در بالاي صفحه نوشته اقدام تند.
خيلي وقت است با خانه تماس نگرفتهام، تقريباً حس و حال خانه را فراموش كردهام.
كتاب "مزرعه حيوانات" را تمام كردم و به زودي "بوف كور" را آغاز خواهم كرد.
به قول منصور: زندگي يه تيكه كاغذ پاره بوده، از اون روزي كه دنيا رو شناخم.
احساس تنهايي خاصي دارم، تقريباً هيچ كس دور و برم نيست كه مرا درك كند.
من احساسات بقيه را بچهگانه ميبينم و بقيه هم احساسات مرا.
افرادي كه چند كلامي با من صحبت كردهاند يا مرا احمق ميدانند يا كافري كه خونش حلال است.
زير درخت نارون تو مرا فروختي و من تو را.
با بستن چشمها، سردردم شديدتر شد.
بعضي روزها به سرم ميزند براي دانشگاه بخوانم، بعضي روزها نه اصلاً دلم نميخواهد. اينجا روزها زيادند، ميآيند و بلافاصله ناپديد ميشوند.
يك لحظه بوي توتون پيپ واعظي به مشامم رسيد و اتاق تاريك آياسپي و چهره سعيد كه پشت كامپيوتر سرور نشسته و سيگار ميكشد.
ياد فروغ افتادم كه ميگفت: هميشه حق با كسيست كه ميبيند.
كاش ميتوانستم ببينم. واقعيت را ببينم و براي يك بار هم كه شده از ته دل مطمئن باشم كه حق با من است.
شعر بالا باعث شد ديوان فروغ را از داخل بخاري بيرون بكشم و چند خطي از آن بنويسم.
من سردم است
من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه كن در اينجا
زمان چه وزني دارد
و ماهيان چگونه گوشتهاي مرا ميجوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري؟
من سردم است و از گوشوارههاي صدف بيزارم
من سردم است و ميدانم
كه از تمامي اوهام سرخ يك شقايق وحشي
جز چند قطره خون
چيزي بجا نخواهد ماند.
خودتي و خودت با يك اتاق از صفر و يك
يك جور احساس گيجي در ابعاد گسترده دارم
كمي سرو گردنم درد ميكند، پاهايم عرق سوز شدهاند و دهانم تلخ و چسبناك شده طوري كه حركت زبانم را با درد همراه ساخته.
روبرويم نامهاي افتاده كه با خط درشت درست در بالاي صفحه نوشته اقدام تند.
خيلي وقت است با خانه تماس نگرفتهام، تقريباً حس و حال خانه را فراموش كردهام.
كتاب "مزرعه حيوانات" را تمام كردم و به زودي "بوف كور" را آغاز خواهم كرد.
به قول منصور: زندگي يه تيكه كاغذ پاره بوده، از اون روزي كه دنيا رو شناخم.
احساس تنهايي خاصي دارم، تقريباً هيچ كس دور و برم نيست كه مرا درك كند.
من احساسات بقيه را بچهگانه ميبينم و بقيه هم احساسات مرا.
افرادي كه چند كلامي با من صحبت كردهاند يا مرا احمق ميدانند يا كافري كه خونش حلال است.
زير درخت نارون تو مرا فروختي و من تو را.
با بستن چشمها، سردردم شديدتر شد.
بعضي روزها به سرم ميزند براي دانشگاه بخوانم، بعضي روزها نه اصلاً دلم نميخواهد. اينجا روزها زيادند، ميآيند و بلافاصله ناپديد ميشوند.
يك لحظه بوي توتون پيپ واعظي به مشامم رسيد و اتاق تاريك آياسپي و چهره سعيد كه پشت كامپيوتر سرور نشسته و سيگار ميكشد.
ياد فروغ افتادم كه ميگفت: هميشه حق با كسيست كه ميبيند.
كاش ميتوانستم ببينم. واقعيت را ببينم و براي يك بار هم كه شده از ته دل مطمئن باشم كه حق با من است.
شعر بالا باعث شد ديوان فروغ را از داخل بخاري بيرون بكشم و چند خطي از آن بنويسم.
من سردم است
من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد
اي يار اي يگانه ترين يار آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه كن در اينجا
زمان چه وزني دارد
و ماهيان چگونه گوشتهاي مرا ميجوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري؟
من سردم است و از گوشوارههاي صدف بيزارم
من سردم است و ميدانم
كه از تمامي اوهام سرخ يك شقايق وحشي
جز چند قطره خون
چيزي بجا نخواهد ماند.