۱۳۸۵-۰۶-۰۵ | ۷:۴۳ بعدازظهر
22
اين شايد آخرين خاطرهاي باشد كه در اين شرايط مينويسم.
از اتاق كامپيوتر به دفتر ركن-سوم منتقل شدم و فقط وقتي جواد در مرخصي باشد اينجا ميآيم مثل الان.
مرخصي جواد و اين اتفاق همزمان رخ داد. متأثفانه صادق مختاري به گروهان دوم منتقل شد..
دلدرد و كمي سردرد دارم.
جناب سرگرد.ع: حوله را بده، شما كه راه ما را سد كردهايد.
من: بفرماييد، ما هم كه ديگه از اتاق كامپيوتر حذف شديم.
جناب: نه شما حذف نشدين، براي اينكه جذب اركان بشين بايد يكي رو ميفرستاديم گروهان2 و شما ميرفتين جاش.
الانم كه هميشه جواد اينجا نيست، مرخصي ميره يا اگه نياز بود كاري دوتركه انجام بشه تشريف ميارين.
من مدام سرم را بالا و پايين ميكردم به طوري كه حواسم به دستهﯼ عينكم بود كه مدام بين خط واصل چشمهايمان حركت ميكرد.
اتفاق شاقي هم نيفتاده، كمي آرامش ديجيتالي بدست آوردم در عوض فرصت مطالعهام كمتر شد و نميتوانم از نعمت كامپيوتر هم استفاده كنم.
زياد نبايد سخت گرفت.
50 روز از حضورم ميگذرد.
13 ماه ديگر از خدمتم باقيست كه ميشود: 400 روز يعني هيچي نشده يك پنجمش را گذراندهام.
به فكر يك مرخص هم هستم تا اگه شد مدارك انتقالي رو تكميل كنم و پر.
شكمم داره منفجر ميشه.
موبايل جناب سرهنگ زنگ ميزند.
بهتر است ديگر گورم را گم كنم.
30 مرداد 85
از اتاق كامپيوتر به دفتر ركن-سوم منتقل شدم و فقط وقتي جواد در مرخصي باشد اينجا ميآيم مثل الان.
مرخصي جواد و اين اتفاق همزمان رخ داد. متأثفانه صادق مختاري به گروهان دوم منتقل شد..
دلدرد و كمي سردرد دارم.
جناب سرگرد.ع: حوله را بده، شما كه راه ما را سد كردهايد.
من: بفرماييد، ما هم كه ديگه از اتاق كامپيوتر حذف شديم.
جناب: نه شما حذف نشدين، براي اينكه جذب اركان بشين بايد يكي رو ميفرستاديم گروهان2 و شما ميرفتين جاش.
الانم كه هميشه جواد اينجا نيست، مرخصي ميره يا اگه نياز بود كاري دوتركه انجام بشه تشريف ميارين.
من مدام سرم را بالا و پايين ميكردم به طوري كه حواسم به دستهﯼ عينكم بود كه مدام بين خط واصل چشمهايمان حركت ميكرد.
اتفاق شاقي هم نيفتاده، كمي آرامش ديجيتالي بدست آوردم در عوض فرصت مطالعهام كمتر شد و نميتوانم از نعمت كامپيوتر هم استفاده كنم.
زياد نبايد سخت گرفت.
50 روز از حضورم ميگذرد.
13 ماه ديگر از خدمتم باقيست كه ميشود: 400 روز يعني هيچي نشده يك پنجمش را گذراندهام.
به فكر يك مرخص هم هستم تا اگه شد مدارك انتقالي رو تكميل كنم و پر.
شكمم داره منفجر ميشه.
موبايل جناب سرهنگ زنگ ميزند.
بهتر است ديگر گورم را گم كنم.
30 مرداد 85