۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۰۹ بعدازظهر
m10
21/12/85
After a long time on the sexy think
احساس ميكنم بايد بخوابم يا بايد سكس شديدي كنم يا خود ارضائي كنم
اين نتيجهي اين همه فكر سكسيه كه با خودم داشتم.
تازه نتايجي هم داشت كه در دراز مدت خودشو نشون ميده
مثلاً هورمونهايي ترشح ميشه كه روي تمام سيستم بدن تأثير ميذاره
يا حتي خود افكاري كه دارم هم باعث جنون ميشه
در موقعيتهاي خاص افكار عجيبي به ذهنم ميزنه.
يه چيز كمالگرايي بگم؟
دلم ميخواد يه روز صبح كه از خواب بيدار ميشم بهترين حالت خودم باشم و اونقدر ارادم قوي باشه كه اشتباهات محرز رو تكرار نكنم.
مثلاً هر روز صبح ورزش كنم و از زمان درست استفاده كنم.
رفتارهام رو كاملاً كنترل كنم و سعي كنم بهتر و بهتر باشم.
ياد شل سيلور استاين افتادم كه ميگه اگه بهتر و بهتر هم باشي بازم ميميري.
كاشكي ميشد ليلا رو عوض كرد.
ميخوام باهاش ازدواج كنم.
ازدواج با ليلا از نظر روحي خيلي برام مفيده.
دليل اينكه از ازدواج ميترسي چيه؟
والدم به شدت با ازدواج مخالفه
بالغ ميگه چندان فرقي هم نداره
كودك دلش ميخواد ليلا رو بغل كنه
چرا والدم از ازدواج ميترسه؟
به طور كلي من عادت دارم از مسئوليت فرار كنم
والدم براي حمايت از آزاديهاي كودك هميشه نگرانه
والدم افكار كمالگرايي داره و دلش ميخواد بهترين شرايط براي ازدواج به وجود بياد بعد
والد ميگه هنوز به سن ازدواج نرسيدي و ميتوني در اين مدت حسابي عشق و حال كني
والد ميگه پسر تو جربزه نداري گليم خودتو از آب بكشي بيرون چطور ميخواي يك زنرو اداره كني
ميدوني من احساس ميكنم آدم غير عادي هستم مثلاً خانوادم زياد برام مهم نيست و اصلاً باهاشون رابطه ندارم و اصلاً خجالت ميكشم باهاشون حرف بزنم. ميترسم با ليلا هم همينطوري بشم و حتي خجالت بكشم باهاش در يك اتاق بمونم.
مي ترسم در آينده با يك دختر روشنفكر آشنا بشم و هميشه باهاش بحثهاي فلسفي و روانشناسي داشته باشم و پشيمون بشم كه چرا به جاي ليلا با اين ازدواج نكردم.
در اين مورد ميخوام همينجا توضيح بدم كه اگه دختري با اين مشخصات يافت شد( كه من حتي پسري رو هم سراغ ندارم) غير ممكن است امتيازاتي را كه ليلا دارد را داشته باشد. من با ليلا بيش از يك سال است كه رابطه دارم و بيشتر خصوصيات هم را ميدانيم و آماده ازدواج هستيم. از نظر فرهنگ خانواده نزديك هم هستيم و ميدانم كه ليلا چقدر ميتواند دوستم داشته باشد.
بعد از نوشتن اين جمله دلم ميخواهد هر چه سريعتر براي ازدواج پا پيش بگذارم.
ليلا خيلي شبيه من است. دلم ميخواد خوشبختش كنم.
پس بالغ كجاست؟
بايد امتيازاتي كه بدست ميارم رو در مقابل چيزهايي كه از دست ميدم قرار بدم و بررسي كنم.
در مورد او جمله كه نوشتم: " من آدم غير عادي هستم مثلاً با خانوادم..."
اين مورد هم بايد كاملاً بررسي بشه
اولاً كه عبارت "آدم غير عادي" اصلاً معني نداره، رفتارهاي من با اعضاي خانوادم رو نبايد اينقدر كلي كرد كه بشه گفت من كلاً آدم غير عادي هستم، در اين مورد والدم اطلاعات نادرست زيادي داره.
راستش ميترسم در اين مورد وارد بحث بشم و ميخوام موضوع رو به جلسات بعدي موگول كنم.(ياد اسكارلت افتادم)
After a long time on the sexy think
احساس ميكنم بايد بخوابم يا بايد سكس شديدي كنم يا خود ارضائي كنم
اين نتيجهي اين همه فكر سكسيه كه با خودم داشتم.
تازه نتايجي هم داشت كه در دراز مدت خودشو نشون ميده
مثلاً هورمونهايي ترشح ميشه كه روي تمام سيستم بدن تأثير ميذاره
يا حتي خود افكاري كه دارم هم باعث جنون ميشه
در موقعيتهاي خاص افكار عجيبي به ذهنم ميزنه.
يه چيز كمالگرايي بگم؟
دلم ميخواد يه روز صبح كه از خواب بيدار ميشم بهترين حالت خودم باشم و اونقدر ارادم قوي باشه كه اشتباهات محرز رو تكرار نكنم.
مثلاً هر روز صبح ورزش كنم و از زمان درست استفاده كنم.
رفتارهام رو كاملاً كنترل كنم و سعي كنم بهتر و بهتر باشم.
ياد شل سيلور استاين افتادم كه ميگه اگه بهتر و بهتر هم باشي بازم ميميري.
كاشكي ميشد ليلا رو عوض كرد.
ميخوام باهاش ازدواج كنم.
ازدواج با ليلا از نظر روحي خيلي برام مفيده.
دليل اينكه از ازدواج ميترسي چيه؟
والدم به شدت با ازدواج مخالفه
بالغ ميگه چندان فرقي هم نداره
كودك دلش ميخواد ليلا رو بغل كنه
چرا والدم از ازدواج ميترسه؟
به طور كلي من عادت دارم از مسئوليت فرار كنم
والدم براي حمايت از آزاديهاي كودك هميشه نگرانه
والدم افكار كمالگرايي داره و دلش ميخواد بهترين شرايط براي ازدواج به وجود بياد بعد
والد ميگه هنوز به سن ازدواج نرسيدي و ميتوني در اين مدت حسابي عشق و حال كني
والد ميگه پسر تو جربزه نداري گليم خودتو از آب بكشي بيرون چطور ميخواي يك زنرو اداره كني
ميدوني من احساس ميكنم آدم غير عادي هستم مثلاً خانوادم زياد برام مهم نيست و اصلاً باهاشون رابطه ندارم و اصلاً خجالت ميكشم باهاشون حرف بزنم. ميترسم با ليلا هم همينطوري بشم و حتي خجالت بكشم باهاش در يك اتاق بمونم.
مي ترسم در آينده با يك دختر روشنفكر آشنا بشم و هميشه باهاش بحثهاي فلسفي و روانشناسي داشته باشم و پشيمون بشم كه چرا به جاي ليلا با اين ازدواج نكردم.
در اين مورد ميخوام همينجا توضيح بدم كه اگه دختري با اين مشخصات يافت شد( كه من حتي پسري رو هم سراغ ندارم) غير ممكن است امتيازاتي را كه ليلا دارد را داشته باشد. من با ليلا بيش از يك سال است كه رابطه دارم و بيشتر خصوصيات هم را ميدانيم و آماده ازدواج هستيم. از نظر فرهنگ خانواده نزديك هم هستيم و ميدانم كه ليلا چقدر ميتواند دوستم داشته باشد.
بعد از نوشتن اين جمله دلم ميخواهد هر چه سريعتر براي ازدواج پا پيش بگذارم.
ليلا خيلي شبيه من است. دلم ميخواد خوشبختش كنم.
پس بالغ كجاست؟
بايد امتيازاتي كه بدست ميارم رو در مقابل چيزهايي كه از دست ميدم قرار بدم و بررسي كنم.
در مورد او جمله كه نوشتم: " من آدم غير عادي هستم مثلاً با خانوادم..."
اين مورد هم بايد كاملاً بررسي بشه
اولاً كه عبارت "آدم غير عادي" اصلاً معني نداره، رفتارهاي من با اعضاي خانوادم رو نبايد اينقدر كلي كرد كه بشه گفت من كلاً آدم غير عادي هستم، در اين مورد والدم اطلاعات نادرست زيادي داره.
راستش ميترسم در اين مورد وارد بحث بشم و ميخوام موضوع رو به جلسات بعدي موگول كنم.(ياد اسكارلت افتادم)