۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۰۳ بعدازظهر
m1
12/12/85
ليلا يك هفته فرصت داده تا به خواستگاريش بروم وگرنه رابطه‌اش را با من قطع خواهد كرد.
منطقه‌ام كم است ديگر نمي‌توانم مرخصي بروم، حتي از مرخصي اضطراري‌ام هم استفاده كرده‌ام.
رفتار ليلا در اين چند وقت اخير بنحوي بوده كه نمي‌توانم ريسك كنم و مادرم را به خواستگاريش بفرستم.
من فقط 3 ماه ديگر از او فرصت مي‌خواهم، يعني ارزش 3 ماه انتظار را ندارم؟
در مرخصي آخر حرف‌هايي زدم كه حسابي ليلا به صداقتم شك كرد،‌ نه مي‌تواند از گذشته‌ي شيريني كه با هم داشتيم بگذرد نه مي‌تواند بيشتر از اين همچين شرايطي را تحمل كند.
براي همين اين پيشنهاد را به من داده كه اگر واقعاً عاشقش باشم مجبور شوم دنبالش بروم و همين بزرگترين دليل بر صداقتم مي‌شود.
ولي من هم به عشق ليلا شك كرده‌ام. احساس مي‌كنم احتمال اينكه ازدواجمان با مشكلات غير قابل بازگشتي مواجه شود را مي‌دهم براي همين مي‌خواهم شناخت بيشتري روي ليلا داشته باشم.
اگر پيشنهاد يك هفته‌اي ليلا را بپذيرم عملاً راه برگشتي ندارم.
2 تا راه پيش رويم است:
1- ليلا را راضي كنم كه 2 ماه فرصت به من بدهد و به خاطر من صبر كند.
2- مادرم را به خواستگاري بفرستم ولي كارهاي رسمي ديگري انجام ندهيم.

اميدوارم زنگ بزند.
===
بعد از 2 ساعت
از مخابرات به ليلا زنگ زدم و توانستم فرصتي بگيرم
قرار شد اگر عيد به مرخصي رفتم مادر را بفرستم، اينطوري فرصتي دارم تا حضوري باهاش حرف بزنم و نتيجه‌ي قطعي رو بگيرم.
راستش فكر مي‌كنم بتونم بعد از ازدواج باهاش احساس خوشبختي كنم و از دست خيلي چيزهاي منفي راحت بشم.
ليلا هم نشون داده كه قابل تغييره.
...بعد از نهار...
ولي ليلا با اين كارش تمام برنامه ريزي منو به هم ريخت. اميدوارم هرگز در آينده اين كار رو تكرار نكنه.
پس قرار بر اين شد كه خواستگاريش بروم و اعلام حضور كنم در صورت صلاحديد والدين يكروز را قرار بگذاريم و صيغه محرميت بخوانيم بعد آزمايشات كه خيالمان راحت شد...
اونوقت چي؟
من نه پول دارم نه كار دارم نه حتي به اخلاق ليلا اطمينان دارم.
با چه اميدي؟
رو چه حسابي؟
هان؟
وقتي ليلا بر مي‌گرده ميگه: مهدي، وقتي يك حرفي مي‌زني من دو دقيقه بعد به اون حرفت اعتماد ندارم،‌ وقتي ميگه تو با خودت مشكل داري وقتي ميگه اگه تو باهام ازدواج نكني اصلاً بميري هم برام فرقي نداري. اينا يعني چي؟ يعني اينكه برو گم شو؟
من رو چه حسابي بايد با اين شرايط پا پيش بذارم؟
من گناهكار نيستم،‌ مجبور نيستم همچين كاري بكنم. در مرخصي بعدي كه مي‌روم همه چيز را مشخص مي‌كنيم.
ليلا تا به حال دو بار از من خواسته جواب نه بدهم تا خيالش راحت شود.
راستش آنقدر از نظر احساس دوستش دارم كه نمي‌توانم همچين كاري بكنم، دلم مي‌خواهد كدورت‌هايي كه بينمان به وجود آمده حل شود و اشكالات رفتاري همديگر را حل كنيم، بعد با خيال راحت و در كمال آرامش تا آخر عمر با هم باشيم.
ما حداقل شرايط لازم براي ازدواج را هم نداريم.
ليلا بايد قاطعانه به من جواب نه بدهد و با پسر دايي‌اش ازدواج كند كه ظاهراً خوب هم حمايت مي‌شود.
اگر قرار است جواب نه را بشنوم ترجيح مي‌دهم در محيط سربازي نباشم.
نمي‌توانم درست فكر كنم و تصميم بگيرم، مي‌دانم كه اين تصميم نياز به زمان و مشاوره كافي دارد، چرا ليلا متوجه نيست؟
از طرفي ليلا مزيت‌هاي زيادي دارد كه غير ممكن است بتوانم دختري مثل او پيدا كنم. مثلاً وقتي در آرامش است و مضطرب نيست مثل فرشته‌ها مهربان مي‌شود، زيبايي خاصي دارد، تناسب اندامش حرف ندارد، خيلي از خصوصيات مرا مي‌شناسد، از نظر فرهنگي به خانواده‌ي ما نزديك است، در زمينه‌ي كاري روشنفكر است.
به هر حال همه چيز در مرخصي بعدي مشخص خواهد شد.
من خودم بارها به او گفته‌ام بعد از خدمت صيغه مي‌كنيم تا كار پيدا كنيم و...
خوب الانم تقريباً همونطوريه
الان ميريم خواستگاري، بعد از خدمت صيغه مي‌كنيم و شرط مي‌كنيم تا درست شدن وضعيت كاري هر دو صبر كنيم.