۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۰۵ بعدازظهر
m2
12/12/85
خوب
حالا تصميمم اينه كه ازدواج كنم باهاش
بايد واقع بين بود تا ابد كه نميشه مجرد موند
بايد سعي كنم آرامشم رو بدست بيارم
بايد اين آرامش رو بدست بيارم و با ليلا تقسيمش كنم
ليلا مي‌تونه همسرم باشه
فكر كن همه‌ي مشكلات اوليه رو بتونيم با هم پشت سر بذاريم
اونوقت شيريني زندگي مشترك چقدر لذت بخش مي‌شه
اگه بتونيم با هم كار كنيم و خونه‌اي اجاره كنيم
ولي آخه من هنوز بايد خيلي پيشرفت كنم
كي گفته ازدواج جلوي پيشرفت رو مي‌گيره؟
من الان چقدر از وقتم رو در شخصي‌گري صرف علم مي‌كنم؟
همش دارم با خودم ور مي‌رم و اعتماد به نفس هيچ كاري رو ندارم و با كامپيوتر بازي مي‌كنم و فقطمنتظر آينده‌ام كه خود به خود به همه‌ي آرزوهام برسم و ..
كه چي مثلاً؟
اگه با ليلا باشم بهتر مي‌تونم پيشرفت كنم
ترسو نباش
برو جلو
مشكل تو اينه كه با كودك درونت با مسئله برخورد مي‌كني