۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۰۶ بعدازظهر
m5
16/12/85
اضطراب شديدي دارم
هر لحظه ممكن است جناب سروان نظري از راه برسد.
هر لحظه
اضطراب خيلي شديدي دارم
ياد بچگيم افتادم كه از ترسِ نان گرفتن در سرويس قايم مي‌شدم و همينطور از ترس و اضطراب مي‌مردم و هميشه سر همين موضوعات كوچك سركوفت مي‌خوردم در حالي كه اگر كارم را كرده بودم ديگر اين حس را نداشتم.
الان هم به همين دليل سر تيراندازي نرفتم
در اين هوا بايد خيلي لذت داشته باشد.
++
بعد از يكساعت
خوب، تيراندازي نرفتم و مشكلي هم تا اين لحظه پيش نيامده.
... خبر رسيد كه تيراندازي به كلي لغو شده.
چيزي كه حاصلم شد فقط همين اضطراب بود.
**
ليلا چقدر عادي و ريلكس در مورد ازدواج صحبت مي‌كند، مي‌گويد انگار ما اولين انسان‌هايي هستيم كه قرار است ازدواج كنند.