۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۱۰ بعدازظهر
m11
22/12/85
من احساس مي‌كنم آدم خنگ و كس خلي هستم.
1- راستش قبلاً هم گفتم نبايد يك مسئله رو اينقدر تعميم داد و گفت من آدم فلاني هستم.
بايد ديد چي باعث شد الان ناراحت بشم
3 تا چيز بود كه خيلي منو ناراحت كرد
يكيش اين كه احساس مي‌كنم برش ندارم
و دومي اين كه مسئوليت پذير نيستم و فراريم
سوم اينكه نميتونم تصميم بگيرم
اين سه تا عامل امروز باعث شد به اين روز بيفتم
در واقع بازنواخت‌هاي والد و كودك
دلم مي‌خواد برم پيش يك روانپزشك و كمك بخوام
احساس افسردگي دارم
ليلا قرار بود جمعه زنگ بزند و امروز سه شنبه است و هنوز هيچ خبري از او ندارم...
***
بعد از چند ساعت تنهايي و افسردگي شديد
چند دقيقه‌اي از خودارضائيم مي‌گذرد. قرص جوشان مولتي ويتامين دارد آماده مي‌شود. احساس خوبي دارم
آرامش خوبي دارم
اين اولين باري بود كه در خدمت مقدس سربازي اقدام به اين كار كردم.
در دفتر فرماندهي كاملاً تنها هستم
بر خلاف چند ساعت پيش ديگر زياد تمايلي به مرخصي ندارم، دلم مي‌خواهد همينجا بگيرم بخوابم.
از دست كليه درد راحت شدم كه حدود يكساعت پيش شروع شده بود.
مطمئنم به خاطر فشارهاي عصبي و رواني موجود بوده.
دو تا ياكريم خوشگل نشستن روي نرده‌هاي در و قد قد مي‌كنن.
خيلي گرسنمه، اينجا از نهار خبري نيست.
ساعت 2 بعد از ظهر شد.
ساعتم را يك دقيقه عقب كشيدم.
ساعت آسايشگاه 5 دقيقه يا شايد بيشتر عقب است.
اسلحه‌ي كلاش با جيب خشاب و قمقمه‌ي پر را زير تخت جانشين گردان گذاشته‌ام.
امروز سروان ضيائي افسر سر است.
بچه‌ها حدود ساعت 11 بود كه با اتوبوس به طرف منطقه‌ي پراكندگي حركت كردند و احتمالاً عصر برمي‌گردند.
من بسته‌ي خوابم را با بنز 911 فرستادم آن‌جا و به گ3 شجائي سپردم كه برش گرداند.
حدود 193 روز ديگر از خدمتم باقيست و ظاهراً قرار است عيد به مرخصي بيايم.