۱۳۸۶-۰۶-۰۱ | ۱۰:۳۴ قبل‌ازظهر
11/5/86
همينجوري منتظر نشستم تا خدمتم تموم بشه.
يكي دو هفته‌اي ميشه كه تلفن كارتي گذاشتن داخل گردان،‌ ولي حتي طرفش هم نرفتم،‌ هم دور و برش شلوغه و هم يه نگهبون داره كه حسابي فال گوش وايميسته.
گردان تكاور داره بازديد سيستماتيك مي‌شه از طرف نيروي زميني،‌ الان داره صداي تيراندازي بچه‌ها و منور و فرياد به گوش مي‌رسه،‌ كم كم داره وقت نهار مي‌رسه و من گروهبان‌نگهبانم.
49 روز ديگه قانوني دارم تا آخر خدمتم،‌ نمي‌دونم قراره عمل واريكوسل رو انجام بدم يا نه،‌ احتمالاً آخر اين ماه 10 روزي برم مرخصي و وقتي برگشتم برم بيمارستان براي عمل و بعد 20 روزي اعزامي بگيرم و وقتي برگشتم بلامانع بشم.
+
يادداشت‌هايي رو كه بلافاصله بعد از برگشتن از مرخصي نوشتم رو خوندم،‌ در همه‌ي اون‌ها دلم براي ليلا تنگ شده، در چند مرخصي اخير قصد داشتم رابطه‌ام رو با ليلا به هم بزنم ولي در مرخصي نظرم عوض شده.
ولي فكر مي‌كنم اينبار خيلي فرق داره،‌ ايندفعه وقتي ليلا با تعلل من روبرو بشه خودش رابطه رو بهم مي‌زنه.