۱۳۸۶-۰۶-۰۱ | ۱۰:۳۳ قبلازظهر
7/5/86
يكي از دلايلي كه شروع ميكنم به نوشتن يك صفحه، ترس از اينه كه كادري بالاي سرم متوجه بيكاري من نشه.
خبر رسيد كه جناب سروان سعدي به عنوان افسر نمونهي لشگر شناخته شده و امروز قراره بچههاي گروهانش بهش هديهاي به رسم ياد بود بدن.
امروز من گروهباننگهبانم. بايد براي كارتريج يك برگهي خروج بگيرم تا براي شارژ ببرمش شهر و احتمالاً يك مرخصي شهري ديگر بگيرم براي پس آوردنش.
ولادت اما علي خورده بود به شنبه و دو روز تعطيلي پشت سر هم حسابي باعث چاق شدنمون شده، فرمانده گروهان و گردان هم مرخصي هستن،يعني براي مأموريتي رفتن خرمآباد تا يك هفته، الان فقط جانشين گردان اينجاست و قراره صبحگاه گردان بذاره.
ديروز ديويدي فيلمهاي آنجلينا جولي رو تموم كردم و پاكش كردم. البته هنوز دوتا از فيلمهاي آنجليناجولي كه زيرنويس فارسي نداره رو نديدم.
*
صبح مرخصي شهري بودم و كارتريج رو دادم براي شارژ، حالا نيم ساعت ديگه دوباره ميرم شهر براي پس گرفتنش.
سرم خيلي درد ميكنه، از استامينوفن كدوئين استفاده كردم.
دلم ميخواد برم خونه، خيلي خوابم ميآد، حداقل نصف دلايل به هم ريختگي سيستمم به خاطر كم خوابيه.
فكر ميكنم اينم يه نوع خاصي از افسردگي باشه، حال و روز خوشي ندارم.
احساس ميكنم الان مشكل تكلّم دارم، عصبيم، وقتي عصبي ميشم اينطوري ميشم، انگار كه الان چه خبر شده.
يعني خبري نيست؟
خبر رسيد كه جناب سروان سعدي به عنوان افسر نمونهي لشگر شناخته شده و امروز قراره بچههاي گروهانش بهش هديهاي به رسم ياد بود بدن.
امروز من گروهباننگهبانم. بايد براي كارتريج يك برگهي خروج بگيرم تا براي شارژ ببرمش شهر و احتمالاً يك مرخصي شهري ديگر بگيرم براي پس آوردنش.
ولادت اما علي خورده بود به شنبه و دو روز تعطيلي پشت سر هم حسابي باعث چاق شدنمون شده، فرمانده گروهان و گردان هم مرخصي هستن،يعني براي مأموريتي رفتن خرمآباد تا يك هفته، الان فقط جانشين گردان اينجاست و قراره صبحگاه گردان بذاره.
ديروز ديويدي فيلمهاي آنجلينا جولي رو تموم كردم و پاكش كردم. البته هنوز دوتا از فيلمهاي آنجليناجولي كه زيرنويس فارسي نداره رو نديدم.
*
صبح مرخصي شهري بودم و كارتريج رو دادم براي شارژ، حالا نيم ساعت ديگه دوباره ميرم شهر براي پس گرفتنش.
سرم خيلي درد ميكنه، از استامينوفن كدوئين استفاده كردم.
دلم ميخواد برم خونه، خيلي خوابم ميآد، حداقل نصف دلايل به هم ريختگي سيستمم به خاطر كم خوابيه.
فكر ميكنم اينم يه نوع خاصي از افسردگي باشه، حال و روز خوشي ندارم.
احساس ميكنم الان مشكل تكلّم دارم، عصبيم، وقتي عصبي ميشم اينطوري ميشم، انگار كه الان چه خبر شده.
يعني خبري نيست؟