۱۳۸۶-۰۶-۰۱ | ۱۰:۳۵ قبلازظهر
17/5/86
امروز از اون روزهاي سخته
گروهبان نگهبانم بازم، سربازهاي برج 2 وارد گردان شدن و يازده تاشونو موقتاً به اركان دادن كه كنترلشون واقعاً مشكله.
هوا به طرز وحشتناكي گرمه، قراره اين اتاق گچكاري بشه و به همين منظور بايد وسايل رو ببريم به اتاق فرمانده گردان، الانم داريم همونجا رو نظافت ميكنيم با 5 تا از اين سرباز جديدا كه هيچكدومشون توجيه نيستن و مدام از زير كار در ميرن.
يكيشون موقع نهار با معاون درگير شد و كم مونده بود با شكوندن شيشهي پنجره خودزني كنه.
احساس ضعف ميكنم و خيلي كم آووردم.
گروهبان نگهبانم بازم، سربازهاي برج 2 وارد گردان شدن و يازده تاشونو موقتاً به اركان دادن كه كنترلشون واقعاً مشكله.
هوا به طرز وحشتناكي گرمه، قراره اين اتاق گچكاري بشه و به همين منظور بايد وسايل رو ببريم به اتاق فرمانده گردان، الانم داريم همونجا رو نظافت ميكنيم با 5 تا از اين سرباز جديدا كه هيچكدومشون توجيه نيستن و مدام از زير كار در ميرن.
يكيشون موقع نهار با معاون درگير شد و كم مونده بود با شكوندن شيشهي پنجره خودزني كنه.
احساس ضعف ميكنم و خيلي كم آووردم.