۱۳۸۶-۰۶-۰۱ | ۱۰:۳۵ قبل‌ازظهر
19/5/86
زندگي پشم.
جمع كن بابا كاسه كوزه‌تو واسه خودت دوكون واز كردي.
هيچي هيچي قاطي روزمرگي شدي واسه من نبود مي‌كشي.
بابا خره، دنيات سر و ته نداره، زمان مفهومي نداره، انگار تمام زندگيم در يك لحظه اتفاق افتاده، انگار همين الان بود كه سر دوراهي بودم كه خدمت بيام يا نه.
مرد حسابي، آينده رو ول كن، Now رو بچسب.
صبح فيلم زنان عليه مردان رو ديدم، الان هم فيلم se7en از فنيچر كه قديما زبان اصليشو ديده بودم.
ديشب اصلاً خوابم نميومد، مردعنكبوتي3 رو از سينما 1 ديدم بعد ديدم افسر جانشين هوار شد رو سرمون و كل گردان رو ساعت يك نصف شب فرستاد منطقه‌ي كميز تا آتش‌سوزي رو مهار كنن و من و چند نفر كه پايه ترخيصي بوديم نرفتيم.
ديشب بعد از 46 روز لب به smoke گشودم و شرمنده‌ي همپا كوليوند شدم و بعدش يه نسكافه زديم و خلاصه حالي به حولي.
همپا كوليوند تازه از زندان شهر آزاد شده و خيلي بچه مثبت شده، ديگه خلاف‌هاي سنگين نمي‌كنه و بجز سيگار و مشروب كار ديگه‌اي نمي‌كنه.
ديشب بياتي از مرخصي برگشت و امروز از دژباني اومدن دنبالش و ازش ترياك گرفتن و بردنش، ازش خوشم نمياد اميدارم اين يه ماهي كه در خدمت نظامم اين آقا در هلفدوني باشه.
و اما زنداني كه كوليوند تعريف مي‌كرد خيلي با چيزي كه فكرش رو مي‌كردم فرق داشت، مي‌گه همه‌ چيز تميز و نظافت شده و رديف بود و آسايشگاهش خيلي بهتر از گروهان خودمون بوده، ولي همه‌جاش پره از دوربين‌هاي مدار بسته و اگه خلافي در زندون ازت ببينن، حسابي با باتوم مي‌زننت و با سروكله خوني مي‌فرستنت انفرادي و تا 48 ساعت از غذا خبري نيست.
امروز masturbate خوبي داشتم كه enjoy بالايي ازش بردم.
فردا شنبه هم تعطيله و من گروهبان‌نگهبان وقت گروهان.