۱۳۸۶-۰۶-۰۱ | ۱۰:۳۶ قبلازظهر
21/5/86
خيلي حالم بده و به هم ريختهام.
بد جوري دلم ميخواد برم مرخصي.
اصلاً طاقت اينجا رو ندارم
خيلي وقت بود اينقدر حالم خراب نشده بود.
ديشب همش كابوس ميديدم و بچهها ميگفتن تا صبح حرف ميزدم و نميذاشتم بخوابن.
از گروهبان نگهباني ديشبم اصلاً راضي نيستم.
ديروز ليلا زنگ زد و گفت كه خيلي اوضاعش خرابه، ميگه باباش پرينت تلفنشون رو گرفته و متوجه اين تلفنهاي مشكوك شده و ليلا زير بار نرفته، بعد گفته ميخواي به اين شمارهها زنگ بزنيم ببينيم كي هستن. ليلا ديگه چارهاي جز تسليم نداشته.
پدر و مادر و برادرش حسابي حالش رو ميگيرن و ظاهراً كتكي هم ميخوره، ميگفت 4 روزه كه باباش نذاشته بره سر كار.
ميگفت مهدي، تموم آرزوهام پر پر شد، تموم آزاديهام رو ازم گرفتن. حرفهاش دل سنگ رو آب ميكرد.
بعضي وقتها فكر ميكنم تموم اين كارها بازيه، بازي براي به دام انداختن من براي ازدواج.
خيلي پست فطرتم كه همچين فكرهايي به ذهنم خطور ميكنه.
خيلي دوست دارم آزاديهاي ليلا رو بهش برگردونم. ليلا واقعاً الان بهم نياز داره.
الان دلم ميخواد برم حسنوند رو كه تازه از مرخصي برگشته بقل كنم و حسابي گريه كنم.
بد جوري دلم ميخواد برم مرخصي.
اصلاً طاقت اينجا رو ندارم
خيلي وقت بود اينقدر حالم خراب نشده بود.
ديشب همش كابوس ميديدم و بچهها ميگفتن تا صبح حرف ميزدم و نميذاشتم بخوابن.
از گروهبان نگهباني ديشبم اصلاً راضي نيستم.
ديروز ليلا زنگ زد و گفت كه خيلي اوضاعش خرابه، ميگه باباش پرينت تلفنشون رو گرفته و متوجه اين تلفنهاي مشكوك شده و ليلا زير بار نرفته، بعد گفته ميخواي به اين شمارهها زنگ بزنيم ببينيم كي هستن. ليلا ديگه چارهاي جز تسليم نداشته.
پدر و مادر و برادرش حسابي حالش رو ميگيرن و ظاهراً كتكي هم ميخوره، ميگفت 4 روزه كه باباش نذاشته بره سر كار.
ميگفت مهدي، تموم آرزوهام پر پر شد، تموم آزاديهام رو ازم گرفتن. حرفهاش دل سنگ رو آب ميكرد.
بعضي وقتها فكر ميكنم تموم اين كارها بازيه، بازي براي به دام انداختن من براي ازدواج.
خيلي پست فطرتم كه همچين فكرهايي به ذهنم خطور ميكنه.
خيلي دوست دارم آزاديهاي ليلا رو بهش برگردونم. ليلا واقعاً الان بهم نياز داره.
الان دلم ميخواد برم حسنوند رو كه تازه از مرخصي برگشته بقل كنم و حسابي گريه كنم.