۱۳۸۷-۰۲-۲۳ | ۸:۳۴ بعدازظهر
تنهاترین پسری که پشت کیبورد دراز کشیده

87/2/16

امروز یکی از ماکزیمم های نسبی نمودار دپسردگی ام بود.

فکر کنم مغزم رو به طور کامل از دست دادم، یا مثلاً بخش اعظمی از اونو.

ماهواره رو دادم رفت، شاید این بزرگترین تغییری باشه که در این روزها داشتم.

هش حوصیله یوخوم.

دارم به صدای دلنواز "گوگسل" گوش می دم.

بی دلیل گریه می کنم، وقتی به زندگی خودم نگاه می کنم مگه نیازی به دلیل هست.

صدای داریوش: ای بزرگ و ماندنی

این همون نیست؟ همون اضطراب اگزیستانسسیالیستی؟ همونه ...

برو حال کن، عامل وابستگی تو ماهواره بوده.

خوب، حالا چطوری بخوابم؟ ساعت از 2 شب هم گذشته.

خوشحالم که فردا صبح می خوام برم سر کار و مجبور نیستم مثل امروز تا ساعت 2 ظهر بخوابم.

نفرین نامه ی داریوش.

چند ساعت پیش که در اوج ملال بودم، یهو گفتم اصلاً نمی خوام برم فراگیر، بذار واسه آزاد بخونیم...