۱۳۸۴-۰۳-۱۲ | ۹:۳۹ بعدازظهر
بذار دو دقيقه احساسي زندگي کنيم
ماماااااااااان. آدمک گريه.
ببين تو رو خدا ولم کن. الکي خودتو ضايع نکن هي نگو بچه نشو.
بذار دو دقيقه احساسي زندگي کنيم.
بذار گريه کنيم.
بذار به خودکشي فکر کنيم.
بذار به له کردن خودمون فکر کنيم.
حالا گيتار باشه يا هرچي، فقط ميخوام بترکونم.
نميخوام ۸:۳۰ نگا کنم. بذار آينه رو نگا کنم.
نميدونم شايد به سيگار معتاد شدم و چون امروز نکشيدم اينجوري شده. البته ديشب نکشيدم.
روزا که آدم سيگار نميکشه.
تعداد شنا ها از ۵۰ به ۴۶ کاهش پيدا کرده. زبان انگليسي رو رو درس ۸۵ ول کردم. امروز کنفرانس ندادم سر کلاس.
آهان خودشه. بترکون خودتو. خوشم مياد ديگه. رک بگو چقد گشادي.
نوشتم گشادم ولي خجالت کشيدم پاک کردم. راستي خيلي وقت بود چيزي ننوشته بودم.
امروز پنجشنبست و سينما يک ميده. دارم عمو ميشم.
قديما ميگفتم به تخمم که عمو ميشي ولي وقتي چهره برادر رو ميبينم که احساس بلوغ بهش دست داده خوشحال ميشم. قديما خوشحال نميشدم.
هر چي باشه منم ممکنه مثل اون بشم. خوشم مياد وقتي حس ميکنم اينده بهتري دارم.
پاهام چقدر بوي نسکافه ميدن. من شسته بودمشون. ولي خوشم اومد خوب تو خواب ارضاء شدي.
بيام بيرون؟
کافي نيست؟
کتابي که داشتي ميخوندي چرا نميبينم ديگه؟
خوبي؟
خواستم چنتا چيز مثبت بنويسم ولي اصلا حسش نيست.