۱۳۸۴-۰۳-۲۰ | ۱:۳۳ قبل‌ازظهر
خوبم مرسي
خوبم مرسي.
البته نه اينقدر بيمزه.
نسکافه با شير رو الان تموم کردمش.
در مورد يادداشت قبلي که هنوز پستش نکردم بگم که خيلي خوبه. نتونستم جمله‌ام رو بگم.
بهتره در مورد اينکه امروز خيلي خوبه حرف بزنم. هان؟
يا نه بهتره برم اونو بخونم؟
ببين مهدي تو با اين کارات داري منو به شک ميندازي که نکنه اين يه بيماري جديده که هي مرددي و دو دل.
به قول خودت: بخواه و بکن.
به همين راحتي.
همون احساس آزادي رو دارم که اونموقع که نميدونستم دانشگاه در اومدم داشتم. شايد چون الانم نميدونم بايد سربازي برم يا نه.
يادداشت قبلي رو که ذخيره کردم چند دقيقه قبل ميخواستم يه يادداشت دفاعيه بنويسم يا يه چيزي تو همين مايه‌ها ولي گفتم عجله که نداريم بهتره بمونه بعدا بنويسيم.
خيلي ذهنم مشغول بود (از نوع مثبت).
آثار خوبي هم داره منطقي بودن ، روراست بودن و از اينجور چيزا.
روحم خيلي در شرايط بهترتريه که نوشته هام دارن نشون ميدن. چرا جمله ها اينجوري ميشن هي؟
اين شير خاصيتش همينه آدم مخش تعطيل ميشه يه مدت.
چيزاي زيادي واسه گفتن دارم.
بهتره فعلا برم متن قبلي رو بخونم.
شايد امشب باز اومدم.