۱۳۸۴-۰۳-۲۰ | ۱:۳۴ قبل‌ازظهر
خيلي بد
خيلي بد.
هنوز شام نخورديم.
اعصاب داغون، پشت گردنم درد ميکنه. چشمام يکمي تار ميبينن.مخصوصا با رنگ‌ها مشکل دارم.
ظاهرا هيچ چيز بدي اتفاق نيفتاده ولي من کاملا از کار افتادم.
خسته‌ام.
فكر ميكنم فراگير شرط معدل داره و خيلي هم سخته.
امروز پروژه رو وقت نشد ارائه بديم و موند واسه كلاس جبراني.
من كه خيلي تو كلاس اين استاد عصبي ميشم. فكر ميكنه من آخرشم. كلي ازم انتظار داره.
بابا منم مثل بقيه.
نه كسي بهت فشار نمياره. پسر تو خودت خودتو فشار ميدي تو اين كلاس.
آخرين كلاسي بود كه توش نشستم. البته نه كلاس جبراني هم هست.
بهتره قبول كنم كه بايد برم سربازي.
ميدوني كه سربازي بهترين جا واسه آزاد شدنه.
مطمئن باش اگه منطقي باشي مشكل حل ميشه.
آپانديسيتم داره ميسوزه. اين براي بار دومه امروز. درد از نوع سوزش.
يك لحظه فكر كردم نكنه واسه امتحان آمار مجبور شم عمل كنمش.
چقدر زندگي بد اخلاق ميشه وقتي اعصاب نداري.
سخت نگير. از اين كلمه «سخت نگير» خوشم نمياد. داري نوك دماغت رو ميبيني فقط.
اصلا چطوره بشينم كتاب مخصوصم رو بخونم.
ولي انصافا اگه خدا بود ميرفتم كلي دعا ميخوندم حداقل تخليه رواني ميشدم. كلي گريه ميكردم و نماز و نيايش و از اين چيزاي معنوي.
چرا تو خدا نداري؟
تو كه تموم عمرت رو به اميد خدا تحمل كرده بودي.
خيلي حرف تو اين زمينه دارم. خيلي.
ميگه: هيچ وقت اميد كسي رو ازش نگير شايد اين تنها چيزي باشه كه طرف داره.
اين جمله امضاي يكي در تالار گفتمان بود.
حتما امشب يادداشتها رو آپلود ميكنم.

چنتا چيز مقدماتي در مورد سربازي بگم برم.
ببين پسر، سربازي آخر خط نيست. انتهاي زندگي نيست.
ميتونه يک پل باشه.
ميتونه جايي باشه که مشکلات اجتماعيم اونجا حل ميشه.
مطمئن باش زندگي بعد از اون خيلي راحت تر ميشه. خيلي روشن تر ميشه.
همين.