۱۳۸۵-۰۹-۱۸ | ۵:۳۳ بعدازظهر
فراتر از پوچی

2/9/85

منزل

صدای همایون شجریان

تنهایی محض

احساسی فراتر از پوچی

اگر سربازی را تمام کنم بدبخت می شوم.

تکلیف خودم را نفهمیدم، من خیلی احمقم یا خیلی باهوش؟ معمولی که نیستم؟

هیچ وقت اینطوری نبوده ام، پیر شدم؟

مسموم شده ام.

بد رشد کرده ام، از ابتدا ساقه ام کج رشد کرده.

کم کم فکر مردن به سرم می زند، زنده ماندن چه سودی دارد؟

چرا؟ چرا باید زندگی کرد؟ چرا باید فرمول های موفقیت را رعایت کرد؟ چرا من انسانم؟ چرا اسب نیستم؟ یا خرس؟

تا کی باید این سوالها را تکرار کنم؟

خوب قبول، من وجود دارم، بعدش چی؟

شانس آوردم مرخصی ام 3 روز بیشتر نیست.

صدای ویولن، کسی که این آهنگ را نوشته مثل من فکر می کرده، من تنها نیستم.

این موسیقی سنتی ست؟ ما همچین موسیقیی داریم؟ یاد کیشلوفسکی افتادم.

بیش از اینها آه آری بیش از اینها می توان خاموش ماند می توان ساعات طولانی خیره شد در دود یک سیگار . . .

فقط یک همنوا می خوام، همین، آهنگی می خوام که با من هم ریتم و هم مضمون باشه. فقط همین.

مگه من از تنهایی خوشم میاد که اینقدر گوشه گیر و منزوی شدم، من کسی رو ندارم تا باهاش هم صدا بشم.

دوران سختی ست.

اگر انتقالی بگیرم، اگر جای خیلی بدتری بیفتم چیزی از دست می دهم؟ سختی که چیز خوبیست آدم را به ناله می اندازد و نمی گذارد احساس پوچی کند.

هستم اگر میروم گر نروم نیستم.