۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۱۳ بعدازظهر
m16
1/1/86
در اين روزهاي عيد بد جوري اذيت ميشويم. آرنج دست چپم بدجوري ضرب ديده، ريه هايم درد ميكنند، ديروز تنبيه شدم و احتمالاً فردا 4 روز اضافه خدمت بخورم.
ديشب معاون بودم و براي تحويل سال كه ساعت 3 و 27 دقيقه بود بيداري زدم. با پولي كه بچهها جمع كرده بودند كمي آجيل و ميوه خورديم.
سرگرد در مرخصي است و فرمانده گروهانمان جانشينش شده.
فكر ميكنم امشب ليلا زنگ بزند.
زياد حالت دپرس ندارم، ولي عصبانيت عجيبي دارم. از مرخصي رفتن ميترسم، هرچند هنوز هم لغو مرخصي هستيم. نميشه خدمتم كه تموم شد بلافاصله مجبور نباشم قاطي مرغها بشم؟ ميشه يخورده فرصت داشته باشم؟
تعريق دست و پايم در اين روزها خيلي زياد شده. بايد به متخصص مراجعه كنم، ميخواهم كمي با فرمانده صحبت كنم و كمي از اوضاع و احوال بگويم و اينكه من 5 سال از بقيه كه شما آنطور تنبيه ميكنيد بزرگترم و اصلاً عادت ندارم با زور كاري را انجام دهم.
تقريباً تمام اوقات فراغتم را به ليلا فكر ميكنم، به صبح روز بعد از ازدواجمان و كلي چيز ديگر.
احساس تنهايي ميكنم، دلم ميخواهد با ليلا صحبت كنم.
در اين روزهاي عيد بد جوري اذيت ميشويم. آرنج دست چپم بدجوري ضرب ديده، ريه هايم درد ميكنند، ديروز تنبيه شدم و احتمالاً فردا 4 روز اضافه خدمت بخورم.
ديشب معاون بودم و براي تحويل سال كه ساعت 3 و 27 دقيقه بود بيداري زدم. با پولي كه بچهها جمع كرده بودند كمي آجيل و ميوه خورديم.
سرگرد در مرخصي است و فرمانده گروهانمان جانشينش شده.
فكر ميكنم امشب ليلا زنگ بزند.
زياد حالت دپرس ندارم، ولي عصبانيت عجيبي دارم. از مرخصي رفتن ميترسم، هرچند هنوز هم لغو مرخصي هستيم. نميشه خدمتم كه تموم شد بلافاصله مجبور نباشم قاطي مرغها بشم؟ ميشه يخورده فرصت داشته باشم؟
تعريق دست و پايم در اين روزها خيلي زياد شده. بايد به متخصص مراجعه كنم، ميخواهم كمي با فرمانده صحبت كنم و كمي از اوضاع و احوال بگويم و اينكه من 5 سال از بقيه كه شما آنطور تنبيه ميكنيد بزرگترم و اصلاً عادت ندارم با زور كاري را انجام دهم.
تقريباً تمام اوقات فراغتم را به ليلا فكر ميكنم، به صبح روز بعد از ازدواجمان و كلي چيز ديگر.
احساس تنهايي ميكنم، دلم ميخواهد با ليلا صحبت كنم.