۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۲۱ بعدازظهر
m27
19/1/86
ثانيههايي قبل با واحد ابراهيمي عزيز خداحافظي كردم، ديروز هم محمد شفاعتي حلاليت گرفت و رفت،فكر نميكنم بتوانم باز هم ببينمشان.
بچهها دارند براي رفتن به پارك بالا براي شستن ماشينهاي رژه رونده در 29 فروردين آماده ميشوند.
سرباز جديد اينجا كه جاي شفاعتي آمده يك بچهي برج 9 است به اسم زارعي كه اهل قم است و الان مرخصي شهري رفته.
توانستم بيست دقيقهاي چرت بزنم، امشب معاونم البته فكر ميكنم وقتي كه يك روز در ميان، نگهبان هستم نبايد به اين موضوع كه امشب هم نگهبانم اشاره كنم، همه چيز با گذشت زمان عادي ميشود.
هنوز بخش زيادي از انرژي ذهنم درگير فكري براي آيندهام با ليلاست.
ثانيههايي قبل با واحد ابراهيمي عزيز خداحافظي كردم، ديروز هم محمد شفاعتي حلاليت گرفت و رفت،فكر نميكنم بتوانم باز هم ببينمشان.
بچهها دارند براي رفتن به پارك بالا براي شستن ماشينهاي رژه رونده در 29 فروردين آماده ميشوند.
سرباز جديد اينجا كه جاي شفاعتي آمده يك بچهي برج 9 است به اسم زارعي كه اهل قم است و الان مرخصي شهري رفته.
توانستم بيست دقيقهاي چرت بزنم، امشب معاونم البته فكر ميكنم وقتي كه يك روز در ميان، نگهبان هستم نبايد به اين موضوع كه امشب هم نگهبانم اشاره كنم، همه چيز با گذشت زمان عادي ميشود.
هنوز بخش زيادي از انرژي ذهنم درگير فكري براي آيندهام با ليلاست.