۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۱۹ بعدازظهر
m24
14/1/86
ليلا ديشب زنگ زد، از بيرون زنگ ميزد، پرسيد ميخوام چيكار كنم، گفتم نميدونم، گفت تا سه چهار روز ديگه جواب ميخواد، گفتم جوابم اينه: هنوز هم براي تو زوده و هم براي من كه با هم ازدواج كنيم ولي مطمئن باش كه من هستم. ليلا انگار كه خيلي ناراحت شده باشد با صداي هراسان والد بقيهي مكالمه را ادامه داد، ميدانستم در چنين شرايطي كه ليلا از نظر خانوادگي دچار مشكل شده نبايد اينطوري باهاش حرف بزنم ولي تقصير خودش بود كه در چنين شرايطي همچين بحثي را وسط كشيد، البته تقصيري هم ندارد،ميگويد خواستگارهايش جواب ميخواهند.
من ليلا را دوست دارم ولي واقعاً در شرايطي نيستم كه بخواهم اقدام كنم، بقيهي ماجرا به ليلا مربوط ميشود كه ميخواهد با من باشد يا نه.
در راستاي زندگي طبيعي كه جزء برنامهام قرار گرفته، ازدواج جاي خودش را دارد، براي ازدواج مناسبترين فرد ليلاست.
در مرخصي بعديم كه چيزي حدود يكماه ديگر خواهد بود سعي ميكنم مفصّل با ليلا صحبت كنم و تصميم مشتركي درباره ادامه رابطه بگيريم.
ليلا چيزي در خودش دارد كه از ديگران متفاوتش ميكند، ليلا اگر حمايت شود از عهدهي خيلي كارها بر ميآيد.
احساس ميكنم ليلا را خيلي خوب ميشناسم، طوري كه خيلي چيزها را از حركات دستها و چهرهاش يا فقط لحن صدايش ميفهمم.
حيف نيست همچين رابطهاي به هم بخورد؟
من سر قول خودم براي با او بودن ميمانم به اميد آنكه ليلا هم با من بماند.
اگر من انتخاب آگاهانهي ليلا باشم، مطمئنن ليلا ميتواند در برابر مشكلات موجود ايستادگي كند و خواستگارهايش را رد كند.
ليلا حق دارد، رفتارهاي من نوعي شك در او بوجود آورد كه كاملاً طبيعي است به خاطر بالا رفتن سنش نگران از دست دادن خواستگارهاي بعديش باشد.
به هر حال من تا منبع درآمد مطمئني نداشته باشم، نميتونم.
ليلا درك كن منو
ليلا ديشب زنگ زد، از بيرون زنگ ميزد، پرسيد ميخوام چيكار كنم، گفتم نميدونم، گفت تا سه چهار روز ديگه جواب ميخواد، گفتم جوابم اينه: هنوز هم براي تو زوده و هم براي من كه با هم ازدواج كنيم ولي مطمئن باش كه من هستم. ليلا انگار كه خيلي ناراحت شده باشد با صداي هراسان والد بقيهي مكالمه را ادامه داد، ميدانستم در چنين شرايطي كه ليلا از نظر خانوادگي دچار مشكل شده نبايد اينطوري باهاش حرف بزنم ولي تقصير خودش بود كه در چنين شرايطي همچين بحثي را وسط كشيد، البته تقصيري هم ندارد،ميگويد خواستگارهايش جواب ميخواهند.
من ليلا را دوست دارم ولي واقعاً در شرايطي نيستم كه بخواهم اقدام كنم، بقيهي ماجرا به ليلا مربوط ميشود كه ميخواهد با من باشد يا نه.
در راستاي زندگي طبيعي كه جزء برنامهام قرار گرفته، ازدواج جاي خودش را دارد، براي ازدواج مناسبترين فرد ليلاست.
در مرخصي بعديم كه چيزي حدود يكماه ديگر خواهد بود سعي ميكنم مفصّل با ليلا صحبت كنم و تصميم مشتركي درباره ادامه رابطه بگيريم.
ليلا چيزي در خودش دارد كه از ديگران متفاوتش ميكند، ليلا اگر حمايت شود از عهدهي خيلي كارها بر ميآيد.
احساس ميكنم ليلا را خيلي خوب ميشناسم، طوري كه خيلي چيزها را از حركات دستها و چهرهاش يا فقط لحن صدايش ميفهمم.
حيف نيست همچين رابطهاي به هم بخورد؟
من سر قول خودم براي با او بودن ميمانم به اميد آنكه ليلا هم با من بماند.
اگر من انتخاب آگاهانهي ليلا باشم، مطمئنن ليلا ميتواند در برابر مشكلات موجود ايستادگي كند و خواستگارهايش را رد كند.
ليلا حق دارد، رفتارهاي من نوعي شك در او بوجود آورد كه كاملاً طبيعي است به خاطر بالا رفتن سنش نگران از دست دادن خواستگارهاي بعديش باشد.
به هر حال من تا منبع درآمد مطمئني نداشته باشم، نميتونم.
ليلا درك كن منو