۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۲۲ بعدازظهر
m28
20/1/86
ديشب ليلا تماس گرفت. تن صدا قرص و محكم بود، مثل هنرپيشه‌هاي حرفه‌اي.
تقريباً مطمئن بودم كه زنگ خواهد زد،‌نمي‌دانم از كجا، شايد به اين خاطر كه تمام روز را بهش فكر كرده بودم.
با چند جمله مرا به نابودي كشيد.
مهدي من بالاخره تصميمم رو گرفتم، مي‌خوام با يكي كه اسمشو نمي‌گم ازدواج كنم، تو هم قول داده بودي عكس‌هامونو پاك كني،‌سر قولت بمون.
مهدي من تو رو چند بار در اين مدت امتحان كردم،‌ تو درست لحظاتي كه بهت نياز دارم منو تنها ميذاري.
مهدي يه خبر خوبم دارم، دارم مي‌رم شركت از صبح تا ساعت 4 ظهر.
مهدي تو منو واسه خودم نمي‌خواستي تو فقط منو واسه كارم مي‌خواستي.
مهدي من به خاطر تو خيلي عوض شدم حتي از خيلي از اعتقاداتم گذشتم، مي‌دوني كه،‌ ولي تو هيچ كاري نكردي برام.
مهدي تو فقط حرف مي‌زني
مهدي بازم مي‌خواي منو با حرفهات قانع كني؟
مهدي من اين دفعه بايد در تصميمت يك حركتي ببينم، منظورمو كه مي‌فهمي
مهدي بهت يه فرصت ديگه مي‌دم، ببين فقط دارم به خاطر تو اين فرصتو مي‌دم،‌مي‌دوني كه، فقط يكماه ديگه، فهميدي؟
**
شب خيلي سختي رو پشت سر گذاشتم، حدود نيم ساعتي خوابيدم، نمي‌دانم چكار كنم.
حتي اگه باهاش ازدواج كنم تا آخر عمر به خاطر اين كارش از دستش ناراحت مي‌مونم،‌ ديگه هرگز نمي‌تونم بهش اعتماد كنم.
اگه ليلا به خاطر اخلاقم جواب نه داده پس چرا يكماه فرصت داده؟
اگه منو دوست داره و احساس مي‌كنه به درد هم مي‌خوريم پس چرا مي‌خواد با يكي ديگه ازدواج كنه؟
من فقط ازش خواسته بودم صبر كنه،‌ اگه دوستم داره صبر كنه
**
حالم كمي بهتر شد
خوب اگر ليلا احساس مي‌كند با شخص ديگري خوشبخت‌تر است من حرفي ندارم.
شايد اگر ليلا هم مثل من عكس‌هاي مشتركمان را هر روز بارها و بارها نگاه مي‌كرد، مرا به رقيب‌ها نمي‌فروخت.
جاذبه‌هاي من خيلي زود به باد فراموشي سپرده شد، فكر مي‌كردم ليلا از حرف‌هايم خوشش مي‌آيد،‌ خودش گفت من بيشتر روي برنامه‌نويسيت حساب مي‌كردم، فكر مي‌كنم ليلا احساس مي‌كرد من از آن‌دسته آدم‌هايي هستم كه يك شبه پولدار مي‌شوند، مي‌خواست شريك تجاريم بشود.
احساس مي‌كنم تمام مدت فيلم بازي كرد و به زور كارهايم را تحمل كرد تا مرا كه به قول خودش انتخاب خودش بودم تصاحب كند. حرف مسخره‌اي زدم،‌ ولي واقعاً‌ دارم احساس مي‌كنم.
وقتي جمله‌ي اول ليلا را شنيدم واقعاً ناراحت شدم،‌ شايد ناراحتيم برابر بود با اينكه مي‌گفتند مادرت فوت شده.
مي‌ترسم بعد از بهم زدن با ليلا دچار شكست روحي بشم،‌ مي‌ترسم نتونم ديگه دختري رو با مشخصات ليلا گير بيارم.
==
چند ساعت بعد
خيلي دلم گرفته، خيلي دلم گرفته
4 روز اضافه خدمت خوردم. دلم مرخصي مي‌خواد، كاشكي ليلا سر منو با چاقو مي‌بريد بعد مي‌رفت با يكي ديگه...
الان بايد چيكار كنم؟
احساس كس‌خلي عجيبي دارم، ياد فيلم بيخوابي افتادم كه طرف به خاطر قتل چند شبانه روز خوابش نبرد.
من به معني واقعي كلمه عاشق ليلا بودم،‌ كاشكي خاطرات اون روزهارو نمي‌خوندم، ديوونه شدم، ميفهمي؟
-
امروز جزء تخماتيك‌ترين روزهاي تاريخ بشريت بود
پشت اين پنجره‌ها دل مي‌گيره
غم و قصه‌ي دل و تو مي‌دوني
وقتي از بخت خودم حرف مي‌زنم
چشام اشك بارون مي‌شه تو مي‌دوني
عمريه غم تو دلم زندونيه
دل من زندون داره تو مي‌دوني
هي چي بهش مي‌گم تو آزادي ديگه
مي‌گه من دوست دارم تو مي‌دوني
-