۱۳۸۶-۰۲-۰۹ | ۱۰:۲۸ بعدازظهر
m36
1/2/86
امروز سالروز اغاز خدمت سربازي من است.
5 روز تشويقي 29 فروردين را گرفتم، حالا مي‌توانم به مرخصي بروم، ولي با اين وضع صورتم بهتر است مدتي صبر كنم.
امروز صبحگاه گردان است، ديشب خيلي بد خوابيدم، هر نيم ساعت يكبار احساس مي‌كردم يك قطره خون از زير چسب زخم دارد چكه مي‌كند و بعد مجبور مي‌شدم بلند شوم و پاكش كنم.
**
از بيني‌ام عكس گرفتم و از شكستگي‌اش اطمينان پيدا كردم، دكتر گفت بايد چند روزي صبر كني تا التهابش بخوابه بعد اعزام ميشي تهران.
دوست داشتن آدما فكر كردي اينجوريه؟
زير چشم راستم به طرز وحشتناكي باد كرده.
چقدر راحت عادت مي‌كنم به شرايط، حالا كه ليلا تماس نمي‌گيره منم دارم فراموشش مي‌كنم، ولي اگه امشب ليلا زنگ بزنه دوباره بايد تا صبح بهش فكر كنم.