۱۳۸۶-۰۳-۲۰ | ۱۰:۵۵ بعدازظهر
3-15
15/3/86
اگه مشكلي پيش نياد پس‌فردا مي‌رم مرخصي
موهاي سرمو يكمي كوتاه كردم و فايل‌هايي كه قراره ببرم رو آماده كردم، امروز برنامه سينما داريم.
بخاطر اينكه سر بازديد نگهباني نرفته بودم مورد مؤاخذه قرار گرفتم.
تقريباً موقع نهار است.
+
سينما نرفتم، بهتره دليل زنده بودنمو دوباره از يادداشت‌هاي قبليم مطالعه كنم، راستش يادم رفته كه چرا بايد زندگي كنم.
وقتي يادم مي‌ره دپرس مي‌شم.
مي‌دوني از همه بيشتر چي منو ناراحت مي‌كنه؟ اينكه بر خلاف ميل خودم رفتار كنم.
خيلي وقت‌ها با اينكه مي‌دونم بين دوتا كار كدوم برام بهتره بازم انتخاب درستي انجام نمي‌دم.
خيلي وقت‌ها تنبلي باعث اين تصميم مي‌شه، خيلي وقت‌ها دپرسي. همين موضوع باعث مي‌شه احساس كنم اراده‌ي ضعيفي دارم و ديگه به خودمم اعتماد نمي‌كنم.
يادته قديما ثانيه‌ها چقدر برات مهم بودن و احساس مي‌كردي هر ثانيه كه از كارهاي روزمره‌ي زندگيت دور باشي ديگه جبران ناپذيره و ديگه نمي‌شه برگشت به جامعه؟
الان بيشتر از يكساله كه از زندگي قبليم فاصله دارم ولي وقتي مي‌رم مرخصي مي‌بينم چيزي عوض نشده،‌ همه همونطوري موندن. حتي پيشرفت علم هم زياد محسوس نبوده،
مي‌دوني؟ حق با توئه، اين مسائل جنسشون متفاوته، همشون دارن دور خودشون مي‌چرخن، ولي يه مسئله هست كه متفاوته، اونم اينكه يه روزي من مي‌ميرم، جنس متولد شدن و مردن با همه چيز فرق داره.
همه چيز دارن بين اين دوتا مي‌چرخن.
اين تنها موضوعيه كه ميشه جدي گرفتش.