۱۳۸۶-۰۷-۱۱ | ۱۱:۴۴ بعدازظهر
4/6/86
لیدیز اند جنتلمن
امروز همهی ما اینجا جمع شدیم تا یکی از بزرگترین شکستهای زندگی یک پسر جوان رو که نمایندهای از نسل سوختهی ماست رو از نزدیک احساس کنیم.
صدای همهمهی حضار به گوش میرسه.
نمیخوای حرفی بزنی، هی با تو ام.
وقتی داری تایپ میکنی چشمهات رو باز نگه دار.
به کی بگم؟ احساس میکنم به این جامعه تعلق ندارم.
احساس نا امنی میکنم، حالم از قوانین اجتماعی موجود و عرف و سنت حاکم به هم میخوره.
به کی بگم؟
این جامعه مفت نمی ارزه، کاش بشریت اینقدر پیشرفت نکرده بود.
من واقعاً به این جامعه و این ساختار اجتماعی تعلق ندارم.